محل تبلیغات شما

کارآفرینی




Image result for ‫علامت استارتاپ ویکند‬‎

شاید بهتر باشد قبل ازمعرفی این رویداد به معرفی خود واژه استارت‌آپ” بپردازم.

استارت‌‌آپ چیست؟

اگر بخواهیم به شکلی ساده وابتدایی استارت‌آپ را تعریف کنیم: استارت‌آپ به شرکت‌های نوپایی گفته می‌شود که بایک ایده‌ی ساده و اولیه شروع می‌کنند و به سرعت رشد می‌یابند و به درآمد می‌رسند.از بهترین مثال‌ها و موفق‌ترین استارت‌آپ‌های جهان می‌توان به گوگل، مایکروسافت،اپل و اشاره کرد. شرکت‌هایی که با یکایده‌ی ساده شروع به کار کرده و به درآمدهای میلیاردی رسیده‌اند و امروز بر دنیا تاثیرمی‌گذارند.

استارت‌آپ‌ها معمولا نیازبه سرمایه اولیه هنگفتی ندارند و به کمک فناوری توسعه پیدا می‌کنند، برای موفقیتاستارت‌آپ تکنیک‌های متفاوتی مورد نیاز هست که باید آموخته شود.

استارت‌آپ ویکند همانطور کهاز نامش پیداست یک رویداد کارآفرینی است که در سه روز آخر هفته برگزار می‌شود.

 افراد ایده‌های خود را مطرحمی‌کنند و از بین ایده‌های مطرح شده بهترین آن‌ها با رأی حاضران انتخاب می‌شوند.صاحبان ایده‌های انتخاب شده شروع به تشکیل تیم و جذب تخصص‌های مورد نیاز برای پیشبردایده می‌کنند. بعد از تشکیل گروه‌ها روز اول به پایان می‌رسد.

در روز دوم گروه‌ها از اولصبح در مکانی که برایشان تدارک دیده شده حاضر شده و با امکاناتی که در اختیاردارند شروع به اجرایی کردن ایده‌ی خود می‌نمایند. در این بین افرادی به عنوان مربیکه در زمینه‌های مختلف دارای تخصص می‌باشند و یا سابقه ایجاد استارت‌آپ را دارندگروه‌ها را در جهت اجرایی کردن ایده‌هایشان راهنمایی و کمک می‌کنند، با این اوصافروز دوم کاملاً به اجرایی کردن استارت‌آپ سپری شده و در این بین ممکن است کارگاه‌هایآموزشی کوتاه مدت هم برگزار شود.

با آغاز روز سوم باز گروه‌هادور هم جمع شده و آخرین تلاش‌ها را در جهت تولید نمونه اولیه محصولشان انجام می‌دهندو آماده ارائه آن در حضور داوران می‌شوند. عصر روز سوم زمان بررسی ایده‌ها و محصولاولیه حاصل از آن ایده است ، بطوری که گروه‌ها با ارائه توضیحات در زمینه توجیهاقتصادی طرح، ارزشی که ارائه می‌دهد و افرادی که به عنوان مصرف‌کنندگان نهایی درنظر گرفته شده‌اند و از طرح خود دفاع می‌کنند.در نهایت سه تیم برتر با رأی نهایی داوران انتخاب می‌شوند.

اما برنده واقعی این رویدادگروه‌هایی هستند که تیم تشکیل شده خود را بعد از رویداد حفظ کرده و با تجربیاتی کهبه دست آورده‌اند استارت‌آپ خود را تبدیل به یک شرکت سودآور نمایند. همچنین نمایندگانیاز کشورهای مختلف دنیا که خود استارت‌آپ‌های موفقی را راه‌اندازی کرده‌اند با حضوردر این رویداد تجربیات خود در اختیار شرکت کنندگان قرار می‌دهند. شرکت کنندگان باحضور در این رویداد می‌توانند جواز حضور در رقابت جهانی استارت‌آپ‌ها را کسب کردهو با موفقیت در این رقابت از سرمایه گذاری غول‌های فناوری همچون گوگل، آمازون و بهره ببرند.

منبع:http://swgonbad.ir/startupweekend.aspx

حافظ محفوظی ( عضو شورایشهر تالش و مدرس دانشگاه) - علیرضا محفوظی(مدرسدانشگاه): دنیای اقتصاد

 تاریخ چاپ: 
 شماره خبر: ۳۶۴۴۲۴۱

توسعه کارآفرینی و ترویج فرهنگ آن در کشور به ویژه در شهرهاو مناطق روستایی، یک ضرورت اقتصادی، اجتماعی وی است با توجه به آمار ایجاداشتغال از طریق کارآفرینی به ویژه درکشورهایی با درآمد پایین، می توان با توسعهکارآفرینی و ایفای نقش دولت بویژه در بخش گردشگری، کسب و کار محلی و ارائه خدماتمطلوب، وضعیت زندگی و رفاه اجتماعی شهروندان را بهبود بخشید و زمینه توسعه پایدارشهرها را فراهم نمود. هیئت بین‌دولتی تغییر اقلیم ( Intergovernmental Panel on Climate Change)سازمان ملل متحد پیش بینی می کند که شهرها حدود 67 تا 76 درصد از کل انرژی جهانیرا مصرف کنند که با افزایش جمعیت شهرها ، الگوهای مصرف و تولید نیز به میزان قابلتوجهی تغییر کرده و رشد می کنند.

امروزه توسعه اقتصاد ملی از توسعه شهری تفکیک ناشدنی است وتوجه به رونق اقتصادی هر شهر صرفا منافع خود آن شهر را در بر نمی گیرد بلکه درخدمت منافع کل جامعه است و جای هیچگونه تردیدی نیست که استفاده از منابع سرمایهگذاری بخش خصوصی و سرمایه گذاران اعم از داخلی و خارجی یکی از اصلی ترین راهکارهایتوسعه و پیشرفت اقتصاد شهرهاست، چرا که نمی توان به راهکارهای سنتی و کلاسیک تأمینمنابع برای پاسخگویی به نیازهای رو به تزاید خدمات عمومی در شهرها وابسته بود. مدیریتشهرها نیز به مانند سازمان ها و نهادها در دهه های گذشته مبتنی بر مدیریت متمرکز وبه نوعی نظام از بالا به پایین استوار بود و به انجام وظایف محدودی همچون ایجادزیرساخت ها، حفظ امنیت و کنترل، ساخت وساز، ترافیک و برخی مسائل عمرانی دیگر میپرداخت اما در سالهای اخیر مفاهیمی مانند شهرهای خلاق و کارآفرین به عنوان کلید حلمسائل متعدد شهری همچون بیکاری، مهاجرت، بزهکاری و غیره شناخته شده است. درهمین راستا ایجاد یک ایستم کارآفرینی موفق در محیط شهری با توجه به فرصت‌ها و تهدیدهایحاضر، تا حد زیادی می‌تواند فرایند خلق ثروت را در یک شهر دائمی کند.

در واقع هدف شهرهای کارآفرینی عمدتاً پشتیبانی از ایستمفعالیتهای کارآفرینی به منظور تقویت روند تحول اقتصادی و اجتماعی شهرهاست و دولت ، به ویژه دولت محلی معمولاً به عنوان یک نهاد هماهنگ کننده و ارائه دهنده پشتیبانی مادی ، در این تلاش ، نقش اصلی را ایفا می کند.

در خصوص زمینه های سرمایه گذاری در شهرها باید دید اولویتها، طر ح ها و انتظارات برای سرمایه گذاری کدام است بنابراین اولویت های سرمایهگذاری می بایست به بخش هایی که مزیت نسبی دارند برگردد. اول از نظر ورود فناوری وطرح های جدید به شهرها و رشد صنعت و دوم مزیت نسبی اقتصادی برای منطقه داشته باشندمثلا پروژه هایی همچون تونل های زیرزمینی، پارکینگ های طبقاتی در دسته های نخستاولویت ها در شهرها قرار دارند. منابع مختلفی جهت تأمین سرمایه فعالیتهای اقتصادیو اجرای طرح ها وجود دارد که عبارتند از بانک ها ، شرکت های سرمایه گذاری، مؤسساتبانکی تأمین سرمایه و سرمایه های خرد. یک شهر کارآفرین موفق به خوبی می‌تواندبه خلق ثروت و اشتغاایی منتهی شود شهر هنگ کنگ  نمونهمناسبی در این زمینه است بخاطر اینکه دارای سابقه طولانی در زمینه سرمایه گذاری شهری است و با تغییر محیط های اقتصادی و ی ، استراتژی های مختلفی را دنبال می کند

هر شهر دارای روابط اجتماعی و اقتصادی مخصوص به خود است واین روابط و کارکردها در بستری از موقعیت های جغرافیایی تحقق می یابد. به زعمدیوید هاروی( استاد ممتاز جغرافیا و انسان‌شناسی در دانشگاه نیویورک )، ترسیم شهر کارآفرین سه عامل اصلی را دربر می گیرد؛ در وهلۀ اول؛ توجه به نقشت های دولت محلی در پرورش توسعۀ اقتصادی ترسیم شده است. دوم؛ بر ورود بازیگرانخصوصی و راه های جدید سازماندهی ادارة عمومی تأکیده شده است و در نهایت؛ جهانی شدناقتصاد، معمولا متمایل به افزایش شهر کارآفرین دارد.

در همین راستا مدیریت شهری بایستی با ایجاد بسترهای مناسبراه را برای تحقق شهر هوشمند و خلاق به عنوان محیط و بستر مناسب شهر کارآفرینفراهم کند. وجود محیطی متنوع با نقشی که در افزایش گردش اطلاعات، ایده ها، تفکراتگوناگون ایفا می کند باعث توسعۀ بستر خلاقیت و نوآوری در مدیریت شهری می شود . ازهمین روی، توسعه و تسهیل عوامل تنوع بخش محیط شهری همچون توسعۀ صنایع فرهنگی و خلاقبایستی در اولویت تگذاری شهری قرار گیرد.

به عبارتی می توان گفت که، شهر هوشمند شهری کارآفرین استیعنی بین کارآفرینی و شهرهای هوشمند رابطه دو طرفه وجود دارد. اول اینکه ، کارآفرینان واسطه های تکنولوژیکی را بکار می گیرند کهبه شهرها کمک می کند تا از لحاظ اجتماعی و فنی دست به کار شوند و به شهرهای هوشمندتبدیل شوند. دوم ، فناوری هایی که در شهرها بکار گرفته می شوند، داده هایی را تولیدمی کنند که به شرکت ها برای کشف فرصت های جدید کمک می نمایند.

از سوی دیگر، نظریه پردازان و محققین کارآفرینی معتقدند کهمی توان از تحلیل شومپیتر در مورد شهر کارآفرین سود برد، ژوزف شومپیتر(JosepSchumpeter ) یکی از تئوریسین های اصلی درکارآفرینی است که به پدر کارآفرینی مشهور است ازدیدگاه او کارآفرین به عنوان عامل کلیدی در فرایند تغییر اقتصادی مطرح می باشد.

شومپیتر در تعریف خود از نوآوری، آنرا به عنوان یک برهمزننده نظم موجود و تعادل اقتصادی برای ایجاد نظم و تعادلی جدید معرفی می­کند اصطلاحتخریب خلاق»(Creative Destruction) به همین موضوع اشاره دارد. نوآوری در این دیدگاه شامل پنج بعد ارائهکالای جدید، ارائه روشی جدید در فرایند تولید،  گشایش بازاری تازه،  یافتن منابع جدید، ایجاد هرگونه تشکیلات جدید درصنعت می باشد. به عبارت دیگر، نوآوری در هر یک این زمینه ها کارآفرینی محسوب می شود.

در نوامبر  2014 کنفرانسیبا مشارکت بنیاد کافمن در مورد شهر کارآفرین برگزار شد هدف کنفرانس این بود که مدیرانشهرها و صاحبنظران کارآفرینی گرد هم آیند تا در مورد روش های ارتقاء فعالیت های کسبو کارهای نوپا و تشویق کارآفرینی در شهرهای خود صحبت کنند در این کنفرانسبه سه موضوع اشاره شد، اول اینکه نوآوری بایستی از پایین به بالا رخ دهد یعنیاینکه کارآفرینان باید در مرکز نوآوری باشند نه دولت، دوم اینکه هر شهری ویژگی هایمنحصر به فرد خود را دارد و باید بر نقاط قوت محلی تاکید شود و سوم اینکه افرادمستعد و توانمند به شهر جذب و دعوت گردند.

با این حال با بروز و ظهور ت ها، برنامه ها و سبک های گوناگونمدیریت در عرصۀ شهری، و پابرجا ماندن و گاهاً قوت گرفتن بسیاری از مشکلات و مسائل شهری،محققان و اندیشمندان شهری روز به روز مفاهیم خلاقیت، نوآوری و کارآفرینی را به ادبیاتشهری نزدیک تر می کنند. از آنجا که چه در بستر اداری و چه در بستر جامعه نیازمندمشارکت افکار و ایده های متنوع می باشد و در نتیجه همین تعامل افکار و ایده های متنوعروحیۀ کارآفرینانه خلق و توسعه می یابد از این رو بایسته است مدیران شهری علاوه برتوسعۀ رویکرد اجتماعی دربرابر نقش خدماتی خود، به توسعۀ راه های ارتباطیکارآفرینان با مدیریت شهری و ارایۀ خدمات متنوع به آنان پرداخته و موجبات ارتقای توانمندسازیآنها را فراهم نماید.



https://donya-e-eqtesad.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-24/3579487-%D8%B3%D9%87-%DA%AF%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D8%BA%D8%A7%D9%84-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D8%B5%D9%88%D8%B5%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A8%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-
%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%DA%86%DA%A9-%D9%85%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7
دکتر غلامرضا محفوظیایجاد اشتغال محصولی از عوامل متعدد است که با هم ترکیب می‌شوند و مستم یک رویکرد جامع به جای ت‌های جزئی یا استراتژی‌های جزئی است. دستاورد اقتصادهای نوظهور صنعتی شده (NIEs) شرق آسیا نیز نشان می‌دهد که رشد قابل‌توجه در ایجاد اشتغال براساس استراتژی‌های جامع به دست می‌آید. تصمیم‌گیران کشور ما باید اقدامات جسورانه‌ای برای آماده کردن اقتصاد و نیروی کار برای مواجهه با چالش‌ها و فرصت‌هایی که پیش رو دارند، اتخاذ کنند همچنین دولت باید در شیوه‌های خود برای ایجاد اشتغال تجدیدنظر کند و با تاکید بیشتر بر ت‌های کارآفرینی، خصوصی‌سازی و تشویق و حمایت از بنگاه‌های کوچک و متوسط (SME‌ها) روی ت‌های ایجاد اشتغال سرمایه‌گذاری کند.

در سه دهه گذشته، دولت‌های متعددی در سراسر جهان قصدشان را برای محدود کردن نقش خود اعلام کرده‌اند این به آن معنی است که دولت باید در تنظیم اقتصاد و زندگی روزمره شهروندان در مرزهای خود نقش بازی کند. به همین منظور تلاش برای دستیابی به حد مطلوب و ترکیب بهینه دخالت دولت و بازار، موجب شده است ت خصوصی‌سازی به‌عنوان یکی از برنامه‌های اصلی اصلاح ساختار اقتصادی به‌ویژه در کشور ما پیگیری شود. به‌عبارت دیگر فلسفه اصلی خصوصی‌سازی تعیین نقش دولت در اقتصاد است و مهم‌ترین دلیلی که در حمایت از آن مطرح می‌شود، موضوع افزایش کارآیی اقتصادی است. خصوصی‌سازی می‌تواند با ایجاد تغییر در شرکت‌ها، عملکرد را ارتقا بخشد و همچنین فعالیت اقتصادی و کارآفرینی را تشویق کند، اما اثربخشی آن به کیفیت محیط نهادی بستگی دارد، شواهد نشان می‌دهند خصوصی‌سازی در اقتصادهای در حال گذار از اهمیت زیادی برخوردار است، البته موارد بسیاری هم وجود داشته که این فرآیند منجر به بهبود کارآیی نشده است، مثلا عدم‌موفقیت در خصوصی‌سازی روسیه یک مورد قابل‌توجه است، بنابراین دولت می‌تواند نقش مهمی در موفقیت یا عدم‌موفقیت آن ایفا کند.

در واقع خصوصی‌سازی به‌عنوان روشی برای پیشگیری از مداخلات فاجعه بار ت‌های عمومی در شرکت‌ها پیش‌بینی شده است و از اهداف اصلی آن می‌توان به عقلانی‌سازی امور مالی عمومی، بهبود کارآیی اقتصادی،گسترش مالکیت از طریق واگذاری سهام، توسعه بازار سرمایه و تعمیق سیستم‌های مالی، جذب سرمایه‌گذاری جدید ازجمله سرمایه‌گذاری خارجی و امکان دسترسی شرکت‌ها به بازارها، سرمایه و فناوری  و همچنین قرار دادن آنها در معرض انضباط بازار و فراهم آوردن فرصت رقابت اشاره کرد. چین نخستین بار در سال ۱۹۷۸ تحت‌رهبری دنگ ژیائوپینگ (Deng Xiaoping) خصوصی‌سازی را آغاز کرد. در این باره وی بیان می‌کند شرکت‌های کوچک متعددی در حومه شهر رونق می‌گرفتند، گویا یک ارتش عجیب و غریب ناگهان از هیچ‌جا ظاهر شده است.» این کشور تا سال ۲۰۰۵ تقریبا ۲۴ میلیون شرکت خصوصی داشت، اما تعداد SME‌های ثبت شده تا سال ۲۰۱۲ از ۴۳ میلیون شرکت فراتر رفت. در واقع SMEها با ایجاد رشد و نوآوری در جامعه‌ای که کسب‌و‌کار در آن مستقر است، به اقتصادهای محلی کمک می‌کنند و این بنگاه‌ها با فراهم آوردن فرصت‌های شغلی برای افرادی که ممکن است توسط بنگاه‌های بزرگ‌تر به کار گرفته نشوند، به تحریک رشد اقتصادی کمک می‌کنند. به‌عبارتی SME‌ها تمایل به جذب استعدادهایی دارند که محصولات جدید را اختراع می‌کنند یا راه‌حل‌های جدیدی را برای ایده‌های موجود پیاده می‌کنند. بنگاه‌های بزرگ غالبا از مشاغل کوچک در همان جامعه محلی بهره‌مند می‌شوند، به‌خاطر اینکه بسیاری از این بنگاه‌ها برای تکمیل کارکردهای مختلف تجاری خود از طریق برون‌سپاری به SME‌ها وابسته هستند.

درک این مطلب که مشاغل کوچک چقدر اهمیت دارند و چه میزان در اقتصاد نقش دارند  دشوار است، به‌خصوص اینکه رسانه‌های گوناگون بیشتر روی بنگاه‌های بزرگ تمرکز می‌کنند. بنگاه‌های کوچک نه تنها درصد قابل‌توجهی از مشاغل جدید را شامل می‌شوند، بلکه مشاغلی که ایجاد می‌کنند سطح بالایی از رضایت‌مندی شغلی را ایجاد می‌کنند. به‌دلیل ارتباط مستقیم SME‌ها با جامعه، آنها تمایل به سازگاری بیشتری با تغییر اقلیم اقتصادی دارند یعنی با تغییر تقاضای مصرف کننده، مشاغل کوچک خود را در خط مقدم تغییر قرار می‌دهند تا مشتری خود را راضی نگه دارند، که ممکن است در مورد بنگاه‌های بزرگ‌تر اینگونه نباشد و همچنین در این بنگاه‌ها وفاداری مشتری بسیار قوی‌تر است و در زمان رکود اقتصادی، بسیاری از مصرف‌کنندگان تلاش می‌کنند تا در مقایسه با بنگاه‌های بزرگ، به حمایت از برگزیده‌های محلی خود ادامه دهند.

کسب‌و‌کارهای کوچک قهرمان اقتصاد مدرن هستند و صاحبان بنگاه‌های کوچک کارآفرینان خوش ذوقی هستند که اقتصاد را اداره می‌کنند. امروزه ۷۴ درصد از نیروی کار ژاپنی در بنگاه‌های کوچک و متوسط مشغول به کارند. در سال ۲۰۰۹، کمیته کسب‌و‌کار‌های کوچک ( Small Business Committee) مجلس نمایندگان آمریکا گزارش داد یک دلار سرمایه‌گذاری در بنگاه‌های کوچک، بازدهی معادل ۲/ ۸۷ دلار برای اقتصاد به ارمغان می‌آورد. علاوه بر این، مطالعه‌ای در سال ۲۰۰۸ نشان داد که بنگاه‌های کوچک نسبت به بنگاه‌های بزرگ فناوری‌های نوظهور را بیشتر توسعه می‌دهند.»

با توجه به واقعیت فعلی افزایش عدم‌قطعیت و بی‌ثباتی ناشی از جهانی‌سازی و بین‌المللی‌سازی، رقابت و تغییر سریع فناوری، کارآفرینی به یک موضوع جالب در سراسر جهان تبدیل شده است. در اصل کارآفرینان از طریق توسعه کارآفرینی، فرصت‌های شغلی ایجاد می‌کنند و به‌عبارتی توسعه کارآفرینی به ثروت اجتماعی می‌انجامد. کارآفرینان نقش عمده‌ای در رشد اقتصادی، نوآوری و رقابت دارند و همچنین به مرور زمان در کاهش فقر تاثیر بسزایی دارند. کارآفرینی کاتالیزور و محرکی برای بهبود کیفیت زندگی افراد، خانواده‌ها و. است و جوامع برای توسعه پایدار اقتصادی به آن وابسته‌اند به‌عبارت دیگر، کارآفرینان کاتالیزور رشد هستند و از این رو، ترویج کارآفرینی در ت‌های اقتصادی دولـت توصیه می‌شود و ت‌مداران و ت‌گذاران باید اهمیت آن را بپذیرند.

واقعیت این است که فرصت کافی در مشاغل دولتی وجود ندارد و دولت باید ت‌های کارآفرینی و خصوصی‌سازی را بیشتر مورد توجه قرار دهد. بنگاه‌های کوچک و متوسط نیز پایه و اساس رشد اقتصادی و مهم‌ترین منبع ایجاد اشتغال کشور هستند. طبق تحقیقات اتاق بازرگانی ایالات‌متحده، مشاغل کوچک از هر ۱۰ شغل جدید ۸ شغل را ایجاد می‌کنند.


غلامرضا محفوظی - عضو هیات علمیدانشگاه گیلان

gholamrezamahfoozi@yahoo.com

علیرضا محفوظی - مدرسدانشگاه

 چکیده

در پی تغییر تقاضای مشتریان و به دنبال آن بروز تغییرات سریع فن آوری و در نتیجه رقابت روز افزون بین صنایع مختلف، بسیاری از نهادها در جستجوی ارائه ی ارزش برتر به مشتریان خود برآمده اند. بنابراین ارائه ارزش برتر به مشتریان امری اجتناب ناپذیر در موفقیت واحدهای تجاری و نیز ارائه دهندگان خدمات می باشد. بانکها نیز از این امر مستثنی نبوده اند، تغییرات تدریجی که در صنعت بانکداری، در دهه ی گذشته بوجود آمده، از رقابت زیاد بین بانکها ناشیشده است. در این تحقیق از مدل بولنت منگیوس و سیمون بل استفادهمی شود که رابطه بین رفتار شهروندی و ادراک مشتری از کیفیت خدمات را بررسی می کندکههم فرضیه اصلی و هم پنج فرضیه فرعی همگی رد شدند. با توجه به اینکه در شش فرضیه تحقیق ،  H0 تایید شده  و در واقع بینرفتار شهروندی سازمانی و ابعاد آن با ادراک مشتری از کیفیت خدمات در بانکهای دولتیو خصوصی تفاوتی وجود ندارد و نیز به منظور بالا بردن دقت کار و افزایش نمونه ،داده های بانک های دولتی و خصوصی با هم ادغام شده و به طور مشترک آزمون شدند. بهعبارت دیگر نقش نوع بانک به عنوان متغیر تعدیل گر در رابطه میان متغیر وابسته ومستقل حذف شدکه در نتیجه نشان داده شد که بین رفتار شهروندی سازمانی و ابعاد آن باادراک مشتری از کیفیت خدمات رابطه معنی داری وجود دارد. روش تحقیق ، همبستگی است وروش گرداوری اطلاعات نیز میدانی است و از پرسشنامه برای گردآوری اطلاعات استفادهمی شود. برای تجزیه و تحلیل اطلاعات نیز از آزمون ضریب همبستگی  پیرسون و آزمون مقایسه R استفاده شده است.

واژگان کلیدی: ادراک مشتری از کیفیت خدمات، رفتار شهروندیسازمانی ،بانک های دولتی، بانک های خصوصی.

منابع

 انوری رستمی ، علی اصغر  ترابی ، مریم و محمد لو ، مسلم علی ، 1384 ، بررسی مقایسه ای کیفیت خدمات بانکی از دیدگاه مشتریان و کارکنان " ، فصلنامه مدرس علوم انسانی ، 55 .

3- اسلامی ، حسن و سیار ، ابوالقاسم ، 1386 ، رفتار شهروندی سازمانی ، ماهنامه تدبیر  ، شماره 7 .

 اصولی ، حسین ، و جعفری ، مصطفی ، 1379 ) " مدیریت کیفیت فراگیر " ، موسسه فرهنگی رسا ، 178 .

5- الوانی ، مهدی و ریاحی ، بهروز ( 1382، سنجش کیفیت خدمات در بخش عمومی" ، انتشارات مرکز آموزش و تحقیقات صنعتی ایران ، 159 .

8 -  حافظ نیا ، محمدرضا ، 1383 ، مقدمه ای بر روش تحقیق در علوم انسانی ، انتشارات سمت ، 137  242 .

 حسنی کاخکی ، احمد و قلی پور ، آرین ، 1386 ، رفتار شهروندی سازمانی : گامی دیگر در جهت بهبود عملکرد سازمان در قبال مشتری  ، فصلنامه پژوهشنامه بازرگانی ، 117  123 .

11  درداری ، نوروز ، 1371 ، مدیریت کیفیت جامع  ، نشریه استاندارد و کالاهای ایرانی ، شماره 14 ، 86 .

12  زمانی ، منوچهر، 1380 ، کیفیت خدمات ، فصلنامه بانک صادرات ، شماره ، 16 .

13  سبحانی ، حسن ، 1387 ، کاهش کیفیت خدمات بانکی " ، رومه جام جم ، 12 شهریور .

14  سكاران،اوما، 1384 ، روشهای تحقیق در مدیریت  ، ( دكتر محمد صائبی و دكتر محمود شیرازی ) ،انتشارات موسسه عالی آموزش و پژوهشی مدیریت و برنامه ریزی ، 81  5 .

15  شفیعی رودپشتی ، میثم و میرغفوری ، حبیب الله ، 1387 ، شناسایی و رتبه بندی عوامل موثر بر بهبود کیفیت خدمات آموزشی بخش آموزش عالی (( مطالعه موردی : دانشکده مدیریت دانشگاه یزد ))  ، نشریه آموزش عالی ایران ، 72 و 83 .

16-  قصیری ، کیوان و پیشداد ، سارا ( 1385 ) " سنجش کیفیت خدمات واحد فناوری اطلاعات همراه با مطالعه موردی در صنعت حمل و نقل " ، فصلنامه دانش مدیریت ، 74 و 78 .

  کارخانه ای ، بهرام ، 1383، کاربرد علوم رفتاری و ارتباطات در خدمت رضایت و تکریم مشتری ، نشر دبیزش ، 98 .

19- مقیمی ، محمد ، 1385 ، سازمان و مدیریت رویكردی پژوهشی ، انتشارات ترمه ، 35  36 .

20- نعمتیان ، حمیدرضا، 1382 ، شکا فهای کیفیت در خدمات بانکی  ، ماهنامه تدبیر ، شماره 142 .

21- وظیفه دوست ، حسین و عطاالهی ، پروانه، 1386 ، ارزیابی رضایت مشتریان از خدمات پس از فروش محصولات سایپا با استفاده از مدل کانو  ، نشریه مدیریت بازاریابی ، 91 .

22- ونوس ، داور   ابراهیمی ، عبدالحمید و روستا ، احمد 1376 ، مدیریت بازار یابی  ، انتشارات سمت ، 223 .

23- ونوس ، داور و صفائیان ، میترا ، 1381 ، روش کاربرد بازاریابی خدمات بانکی برای بانک های ایرانی " ، انتشارات نگاه دانش ، 53 .

1 - Angur, M.G. - Nataraajan , R. & Jahera , J. S. (1999) " service quality in the banking industry: an assessment in a developing economy " ,                                               International Journal of Bank Marketing , 116.

2 - Bell , Simon & Mengus , Bulent ( 2002 ) " The employee – organization relationship , organizational citizenship behaviors and superior service quality " , journal of retailing , 131

3 - Bienstock , C.C.- DeMoranville , C.W. & Smith, R.K (2003) "Organizational citizenship behavior and service quality", Journal Of Services Marketing , 357.

4- Bolino , Mark & Turnley , William ( 2003 ) " Going the extra mile : cultivating and managing employee citizenship behavior " , Academy of Management  Executive , 62-65.

5 – Brady , M.K. & Cronin , Jesph ( 2001 ) " some new thoughts and conceptualization … " Journal Of Marketing , 35

6 - Buttle,Francis (1996) " SERVQUAL: critique , research, agenda " , European Journal of Marketing , 9.

7 - Castro, C.B.- Armario, E.M & Ruiz, D.M. (2004) " The influence of employee organizational citizenship behavior on customer loyalty ", International Journal of Service Industry Management , 29.

8 - Fiegenbaum , A.B. ( 1991 ) " Total Quality Control " NewYork (( MC  Graw – Hill )) , 131 .

9 – Markoczy , Livia & Xin , Katherine ( 2004 ) " The virtues of omission in organizational citizenship behavior " , University of California , 1 , 28 , 29.

10 – MCNealy , R.M. ( 1994 ) " Making customer satisfaction happen " Prentice Hall Newjersy , 78 .

11 - Morrison , Elizabeth (1994) " Role definitions and organizational citizenship behavior: The importance of the employee's perspective " , Academy of Management Journal , 1543.

12 - Othman , Abdulqawi & Owen , Lynn (2000) " Adopting and measuring customer service quality (SQ) in Islamic banks: A case study in Kuwait finance house " International Journal of Islamic Financial Services , 2 .

13 - Podsakoff, P.M. - Mackenzie, S.B. - Beth Pain , J. & Bachrach. D.G. (2000) " Organizational citizenship behaviors: a critical review of the theoretical and empirical literature and suggestions for future research ", Journal of Management , 516 , 543.

14 – Seth , Nitin & Deshmukh , S.G. ( 2005 ) " A conceptual model for quality of service in the supply chain " ,International Journal of Physical Distribution & Logistics Management , 915.

15 - Sureshchandar , G. S. Rajendran , C. & Anantharaman , R. N. (2003) " Customer perceptions of service quality in the banking sector of a developing economy: a critical analysis " , Internatinal Journal of Bank Marketing , 233,236 , 238.

16 - Wang , A & Amrik , Sohal (2002) " Customers`persectives on service quality and relationship quality in retail encounters " , Managing Service Quality , 169.

17 - Zeithaml , Valaria A. & Bitner , Mary J (1996) " Services Marketing: Integrating Customer Focus across the Firm " , printed in Singapore , Mc Graw-Hill Inc , 93 , 103 – 116.



  دکتر غلامرضا محفوظی ، عضو هیات علمی دانشگاه گیلان 

  علیرضا محفوظی، مدرس دانشگاه( دانش آموخته دکتری کارآفرینی بین المللی )   

        

تقریبا با گوش دادن به هر سخنرانیدر مورد وضعیت اقتصادی کشور، یک کلمه بدون تردید بیشتر شنیده می شود، شُغل. سالیان متمادیست که موضوع اشتغال،بخصوص اشتغال جوانان در برنامه های توسعه ملی و جهانی توجه بیشتری به خود جلب کردهاست و علیرغم برخی پیشرفت ها، اجرای رویکردی موفق در این زمینه ، با چالشی بزرگمواجه بوده است.

طبقاعلام سازمان بین المللی کار، جمعیت بیکار جهان در حال حاضر بیش از ۲۱۰ میلیون نفر است و تاسال ۲۰۳۰ میلادی باید ۶۰۰۰ میلیون شغل ایجاد شود. البته در ادامه این گزارش چالش هایی نیزبرای آینده کار ذکر شده است که می توان به فناوری های جدید، نابرابری،بیکاری، مهاجرت و بی عدالتیاشاره نمود.

بر اساس اظهارات وزیر پیشین تعاون،کار و رفاه اجتماعی، نرخ بیکاری در بهارسال ۱۳۹۷، ۱۲.۱ درصد است که تقریبا در بین کشورهای آسیایی رکورددار هستیم. نرخ بیکاری به خصوص در بین ن و جمعیت جواننگران کننده تر است، ضعف مشاهده شده در بازار کار را باید با توجه به این واقعیتدر نظر گرفت که تنها درصدکمتری از جمعیت کشور به لحاظ اقتصادی فعال هستند.البته این را هم باید در نظر گرفت که وضعیت نامناسب بازار کار با افزایش مشارکتن و تعداد بالای جمعیت جوان در حال ورود به بازار کار در حال تشدید شدن است.

  از طرف دیگر مشاغل بهدلایل بسیاری کم است از جمله  می توان بهت های نامناسب، ساختار ضعیف و دسترسی محدود به منابع مالی اشاره کرد که البتهبرای جوانان ناسازگاری بین آموزش و نیازهای بازار کار نیزیک مانع عمده می باشد.

واضح است که مسئولیت اصلی ترویج مشاغل جوانان بر عهده دولت است.بنابراین، هماهنگی و همكاری در سراسر نهادهای دولتی در سطوح مركزی و ملی مورد نیازاست. به عبارتی نقش مناسب دولت،ارائه یک محیط حمایتی برای رشد است.  

دولت باید به فکر ایجاد یک محیط سازنده باشد که به جای تمرکز بر ایجادکار مستقیم، اشتغال جوانان را ارتقا بخشد. چنین محیطی بایستی شامل معافیت مالیاتیبرای سرمایه گذاران و مم ساختن موسسات مالی و بانک ها به در نظر گرفتن حداقل نرخبهره برای وام های بانکی که توسط کارآفرینان جوان گرفته می شود، باشد. علاوه براین، دولت مرکزی باید غیرمتمرکزسازی  راتسریع کند و استان ها را به عنوان یک متحد اصلی در ایجاد یک محیط مناسب برایاشتغال جوانان در نظر بگیردکه این به طور کامل اتفاق نیفتاده است.

تقویت و تسریع روند غیرمتمرکزسازی در کشور ما فرصت های شغلی بیشتری برایجوانان ایجاد خواهد کرد. اما تاکید بایستی بر سطح محلی باشد چون مقامات محلی بهشهروندان خود بسیار نزدیکتر از ادارات مرکزی هستند و به همین ترتیب می توانند بهمسئله بیکاری جوانان توجه بیشتری داشته باشند.

همانطور که دولت برای ترویج ایجادشغل از بالا تلاش می کند، کارآفرینان در سراسر کشور پیشگام کسب و کارهای جدیدهستند که باعث افزایش رشد شغلی می شوند. با این حال، اغلب مشاهده می شود که قوانین سختگیرانه چنینکارآفرینی را سرکوب می کنند و دولت ها به جای ارتقاء شغل  محلی، مانع از آن می شوند.

در واقع یک روند واقعی غیرمتمرکزسازیاز طریق استان ها ، تمرکز بر توسعه اقتصادی در سطح محلی وایجاد یک محیط اجتماعی، اقتصادی، ی و فرهنگی مناسب برای جوانان، مطمئنا بهآنها اجازه می دهد که زندگی کنند ، کار کنند و به اهداف متعالی خود برسند. اگرمناطق روستایی فرصت های بیشتری را برای مشاغل خوب فراهم آورند (در کسب و کارهایکوچک زمین داری، کشاورزی ، تعمیر پمپ آب و غیره)، بطور حتم افراد در ایده حرکت بهسمت شهرهای بزرگ تجدید نظر خواهند کرد.

به عبارت دیگر، غیرمتمرکز سازی  قدرت بیشتری را به مناطق محلی می دهد بدین معنی که دولت مرکزی می تواند با ایجاد یکمحیط توانمند برای توسعه سازمانی در قالب تعاونی ها و بنگاه های کوچک و متوسط (SMEها) به کارگزاران محلی یاری رساند.

در کل بررسی ها نشان می دهدکه ایجاد و افزایش اشتغال یک چالش بسیار پیچیده است و هدف قرار دادن کسب و کارهایکوچک و متوسط می تواند موثرترین روش باشد.

یکی از ویژگی های بنگاه های کوچک و متوسط، بلاخص صنایعکوچک، طبیعت محلی بودن آنهاست. ایجاد SME های بیشتر در بخش هاییمانند گردشگری، تولید و کشاورزی می تواند منجر به فرصت های شغلی و ثروت بیشتر درجوامع محلی گردد .

به عبارت دیگر، این بنگاه ها مولدتر از بنگاههای بزرگتر و کاتالیزوری برای رشد اقتصادی کشور محسوب می شوند و همچنین بهعنوان منبع اصلی درآمد و اشتغال و در نتیجه کاهش فقر به حساب می آیند که به رشدتولید ناخالص داخلی کمک می نمایند.

در واقع بنگاه های کوچک و متوسط با اتصال بهشبکه های محلی در تأمین منابع به سایر تامین کنندگان محلی کمک می کنند که این باعثتقویت زنجیره ارزش محلی نیز می گردد. گسترشو تقویت این زنجیره ارزش به معنای ایجاد شغل محلی و افزایش درآمد بخش خصوصی ودولتی است.

مسئولین و تگذاران اقتصادی هم در هر منطقه می تواننداشتغال زایی محلی را تقویت کنند یعنی ارتقاء مهارت ها و تقاضا برای ایجاد مشاغلمحلی با کیفیت بالا؛ پشتیبانیاز توسعه و رشد بنگاه های کوچک و متوسط برای ایجاد شغل؛  ایجاداستراتژی ها و سیستم های اقتصادی سازگار با شرایط محلی و بلاخره اینکه ایجاد مشاغلدر سطح محلی از طریق برنامه های بهره وری عمومی که منجر به رشد پایدار می گردند.

به عبارتی دولت می تواند محیط های حمایتی خود برای اشتغال زایی را به صورت محلی ایجاد کند که می توان آن را در یک قالب شبکه ای گنجاند:(1) تدوین یک برنامه صحیح محلی، (2) یک دفتر هماهنگ محلی کارآمد، (3 ) یک کمیتهفرماندهی و تصمیم گیری ، ( 4 ) ایجاد یک سیستمنظارت و ارزیابی از ابتدا.

ملاحظه می شود که در این فرآیند نیازی به ایجاد ساختار و تشکیلات جدیدینیست و می توان در هر استان از ظرفیت استانداری ها  و فرمانداری ها در همکاری با دانشگاه ها، پارکهای علم و فناوری، مراکز رشد  وکانون هایکارآفرینی و غیره استفاده نمود البته اجرای این طرح در کشورآمریکا(ایالت ها )، بعضی کشور های اروپایی و چندین کشور دیگر مانند غنا ،نیجریه و مالی با موفقیت همراه بوده است.

نتیجه اینکه هدف همه استراتژی های ایجاد شغل، تحریک رشداقتصادی سالم است و اقتصادداناننیز بر این باورند که رشد سالانه بین 2 تا 3 درصد پایدار است. البته این را همباید در نظر گرفت که ایجاد اشتغال محصولی از عواملمتعدد است که با هم ترکیب می شوند و اشتغال زایی مستم یک رویکرد جامع است، نهت های یا استراتژی های جزئی. دستاوردهای اقتصادهای کشور ما نشان می دهد کهافزایش قابل توجه در ایجاد اشتغال می تواند بر اساس استراتژی های جامع به دست آید. بایستی تلاشی مضاعفبکار گرفت تا اشتغال زایی متناسب با ویژگی های محلی مناطق مختلف کشور صورت گیرد ودر ضمن زنجیره تولید و عرضه نیزاصلاح گردد.


علیرضا محفوظیدر دنیای امروز، بنگاه‌های کوچک و متوسط به ثبات اجتماعی و اقتصادی کشورها کمک می‌کنند. این بنگاه‌ها با کمک به تولید ناخالص داخلی (GDP)، ایجاد مشاغل، کاهش فقر، تولید درآمد و تسهیل ثروت مردم، به توسعه کشور‌ها یاری می‌رسانند و به‌عنوان ابزار مهمی در رشد اقتصادی هر کشوری شناخته می‌شوند.

در واقع بنگاه‌های کوچک و متوسط ستون فقرات اقتصاد شهری هستند؛ این کسب و کارها تقریبا برای تمام اقتصادهای جهان مهم هستند؛ به‌ویژه برای کشورهای در حال توسعه‌ای مانند ایران که با اختلاف عمده درآمد و بیکاری روبه‌رو هستند.  این بنگاه‌ها نقش مهمی در ایجاد مشاغل برای ساکنان محلی بازی می‌کنند با این حال، اغلب مدیران شهری و توسعه‌دهندگان اقتصادی، هنگام اختصاص منابع برای رشد اقتصادی، اولویت را به کسب و کارهای بزرگ می‌دهند تا حفظ و جذب بنگاه‌های کوچک و متوسط. تعریف کسب و کارهای کوچک و متوسط» با توجه به هر کشور و صنعت متفاوت است. علاوه بر تعداد کارکنان، روش‌هایی که برای طبقه‌بندی شرکت‌های کوچک و متوسط به‌کار می‌برند، عبارتند از: فروش سالانه (گردش مالی)، ارزش دارایی‌ها و سود خالص (ترامه)، به تنهایی یا به‌عنوان ترکیبی از این عوامل است.

طبق تعریفی که بانک جهانی از بنگاه‌های کوچک و متوسط ارائه داده، این کسب وکارها به بنگاه‌هایی اطلاق می‌شود که دارای حداکثر ۳۰۰ نفر نیرو بوده و فروش کل سالانه آن از ۱۵ میلیون دلار  نکند.  در ایران نیز تعریف کسب وکارهای کوچک و متوسط از سازمانی به سازمان دیگر متفاوت است و تعریف واحد و مشترکی در این خصوص وجود ندارد. ارگان‌ها و سازمان‌های مختلف هر یک بنا به مقتضیات کاری خود، تعاریف و تقسیم‌بندی‌های متفاوتی ارائه داده‌اند. وزارتخانه‌های ذی‌ربط اعم از وزارت صنعت،معدن و تجارت یک تعریف از این کسب وکارها دارند و بانک مرکزی و مرکز آمار نیز هر یک تعاریف متفاوتی از این بنگاه‌ها ارائه کرده‌اند. شاخص‌های مختلفی برای تعریف این کسب وکارها وجود دارد، اما شاخصی که در این تعاریف مشترک است، تعداد کارکنان این کسب‌وکارها است. به‌عنوان نمونه در طبقه‌بندی اداره آمار بانک مرکزی واحدهای با کمتر از ۱۰ کارکن خرد»، ۱۰ تا ۴۹ کارکن کوچک»، ۵۰ تا ۹۹ کارکن متوسط» و بالاتر از ۱۰۰ کارکن بزرگ» نامیده می‌شوند.

با این حال برای یک سازمان یا کسب و کار، موفقیت یا شکست بستگی به محیطی دارد که در آن عمل می‌کند. عوامل خارجی و داخلی وجود دارد که عملکرد SME‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد و در نتیجه بر رشد اقتصادی اثرگذار هستند. عوامل بیرونی آنهایی هستند که متعلق به محیط کلان هستند؛ ی، اقتصادی، اجتماعی، تکنولوژیک، زیست‌محیطی و قانونی است و نمی‌توان آنها را کنترل کرد. برخی از این عوامل عبارتند از: رقابت، بحران اقتصادی، رفتار مصرف‌کننده، ت‌های دولتی، دسترسی به منابع مالی، موقعیت جغرافیایی و فساد.

عوامل داخلی آنهایی هستند که می‌توانند کنترل شوند و در داخل سازمان تصمیم‌گیری انجام می‌شود. برخی از این عوامل عبارتند از: شایستگی مدیریت، فقدان نیروی کار ماهر، بازاریابی، فناوری، تحقیق و توسعه (در حمایت از نوآوری) و مسوولیت اجتماعی شرکتی (CSR). این موارد باید توسط نهادهای دولتی به‌خصوص مالی مورد بررسی قرار گیرند که به نوبه خود انگیزه‌ای برای رشد اقتصادی کشورها هستند. اکثریت قریب به اتفاق کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه   روی پویایی، شدت‌عمل و خطرپذیری بنگاه‌‌های کوچک و متوسط تاکید می‌کنند تا روند رشد اقتصادی را حفظ کنند. برخی از محققان معتقدند که گسترش SME‌ها باعث رشد اشتغال بیش از شرکت‌های بزرگ می‌شود؛ چرا که کارآفرینی در SMEها بسیار موثرتر بوده و ابزاری برای کاهش فقر به‌حساب می‌آید، بنابراین توسعه کارآفرینی در اقتصاد کشور ما اهمیت دارد؛ در حالی که با وابستگی سنگین به نفت، تولید پایین محصولات کشاورزی، بیکاری بالا، استفاده کم از ظرفیت صنعتی، نرخ تورم بالا و کمبود زیرساخت‌های صنعتی روبه‌رو هستیم، این محدودیت‌ها میزان رشد فعالیت‌های کارآفرینی را در کشور ما محدود می‌کند. با این حال شایع‌ترین محدودیت‌هایی که مانع رشد اقتصادی بنگاه‌های کوچک و متوسط در ایران هستند، عبارتند از: فقدان حمایت مالی، مدیریت ضعیف، فساد، عدم آموزش و تجربه، زیرساخت ضعیف، سود ناکافی و تقاضای کم برای محصول و خدمات.  به گفته سازمان توسعه صنعتی سازمان ملل متحد(UNIDO) برای کشورهای در حال توسعه مانند ایران، ادغام در اقتصاد جهانی از طریق آزاد‌سازی اقتصادی و رفع محدودیت به‌عنوان راه اصلی برای از بین بردن فقر و نابرابری در نظر گرفته می‌شود. مهم‌تر اینکه، در توسعه بخش خصوصی که در آن SME‌ها می‌توانند نقش فعالی ایفا کنند.  این بنگاه‌ها تمایل به به‌کارگیری فرآیندهای تولید، بیشتر از شرکت‌های بزرگ دارند. در نتیجه، آنها به‌طور قابل توجهی به ارائه فرصت‌های شغلی مولد، تولید درآمد و در نهایت کاهش فقر کمک می‌کنند. مطالعه‌ای توسط سازمانکسب و کار کوچک آمریکا انجام شده که نشان می‌دهد که کسب و کارهای کوچک ۱۶ برابر اختراع بیشتری در مقایسه با بنگاه‌های بزرگ به ازای هر کارمند به ثبت می‌رسانند. نمونه دیگری که در اینجا می‌توان ذکر کرد در مورد اتحادیه اروپاست. به عبارتی بنگاه‌های کوچک و متوسط ستون فقرات اقتصاد و ۹۹ درصد از تمام مشاغل در اتحادیه اروپا را شکل می‌دهند. در پنج سال گذشته، حدود ۸۵ درصد از شغل‌های جدید را ایجاد کرده‌اند و همچنین دو سوم کل اشتغال بخش خصوصی را در بر می‌گیرند. کمیسیون اروپا، SME‌ها و کارآفرینی را به‌عنوان کلید تضمین رشد اقتصادی، نوآوری، ایجاد شغل و ادغام اجتماعی در اتحادیه اروپا در نظر می‌گیرد. به‌طور کلی توسعه بنگاه‌های کوچک و متوسط بستگی به عوامل اقتصاد کلان، محیط کسب و کار، فرصت‌های رشد و تعیین‌کننده‌های تاریخی (مکان جغرافیایی، نرخ مرگ‌ومیر، تقسیم‌بندی‌های قومی، سیستم حقوقی.) دارد.  نتیجه اینکه، در اقتصاد امروز بنگاه‌های کوچک و متوسط به‌عنوان ابزاری واقعی برای رشد اقتصادی یک کشور محسوب می‌شوند و با توجه به اهمیت حیاتی بنگاه‌های کوچک و متوسط در سهم تولید ناخالص داخلی، تمام کشورها باید بر توسعه و تقویت SMEها اهتمام ورزند. این شرکت‌ها در سال‌های اخیر، به‌ویژه در کشورهای در حال توسعه توجه بیشتری به خود جلب کرده‌اند.  استفاده بیشتر از مواد خام محلی، ایجاد اشتغال، تشویق توسعه روستایی، توسعه کارآفرینی، بسیج پس‌انداز‌های محلی، پیوند با صنایع بزرگ، تعادل منطقه‌ای با گسترش سرمایه‌گذاری‌های بیشتر، ارائه راهکار برای اشتغال و فرصت‌های شغلی برای آموزش مدیران و کارگران نیمه ماهر همه این موارد ناشی از فعالیت بنگاه‌های کوچک و متوسط است.   کشور ما نیز از این قاعده مستثنی نیست هرچند دارای منابع فراوانی است، اما فقدان تکنولوژی مدرن، نوآوری و به‌ویژه سوءمدیریت به اقتصاد کشور صدمه وارد خواهد کرد. بنابراین، برای بازگرداندن قدرت اقتصادی، نیازمند توجه ویژه دولت به توسعه بنگاه‌های های کوچک و متوسط است.

منبع: https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3424260


?Can an employee be an entrepreneur

نتیØ٠تØویری برای کارمند  
 Ù†ØªÛŒØ٠تØویری برای کارمند     Ù†ØªÛŒØ٠تØویری برای €ªCan an employee be an entrepreneur?€€



روش های کسب درآمد

?How to Make Money

Rich Dad, Poor Dad)) , Kiyosaki explained a key concept of ESBI))


منبع: https://medium.com                


پیتر دراكر در پنجم نوامبر سال 1909میلادی در شهر وین اتریش و در یك خانواده متمول و اشرافی، ‌زاده شد و اعضای خانواده وی نیز افرادی تحصیل‌كرده بودند و به دلیل موقعیت خانوادگی، مسوولیت و نفوذ پدرش در سیستم حكومتی آن زمان اتریش، شخصیت‌های علمی، فرهنگی و اقتصادی مختلفی با خانواده آنها در ارتباط بودند كه این روابط در رشد و بلوغ اجتماعی پیتر، نقش بسزایی داشت.
 پیتر دراكر، مادربزرگ پیری داشت كه آن را پیرزنی ساده‌ ولی با رفتار‌های پررمز و راز معرفی می‌كند. پیتر كه قوه بینش و تحلیل شهودی بالایی داشت بسیاری از رفتار‌های مادربزرگش را سال‌ها بعد درمی‌یافت. بسیاری از رفتار‌های مادربزرگش خنده‌آور و مضحك بوده است، اما همگی حاكی از درایت و بینش عمیق ایشان بود. چنانكه پیتر دراكر می‌گوید: مادربزرگ آدم زرنگی نبود، بلكه انسانی بود با ذهنی صاف و ساده. او با همسر خود دوریس اشمیت 68 ساله و فارغ‌التحصیل رشته هنر ژاپنی در كلرمونت زندگی می‌كرد. از وی 4 فرزند و شش نوه به جای مانده است.
تحصیلات 
پیتر دراكر پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستانی در اتریش موفق به دریافت دكترای حقوق بین‌الملل و عمومی در سال 1931 دانشگاه فرانكفورت شد، در این زمان بود كه به عنوان رومه‌نگار و تحلیلگر اقتصادی یك موسسه، فعالیت خود را آغاز نمود. به دلیل اشتغال به حرفه رومه‌نگاری و پوشش اخبار مالی با افراد سرشناس و بزرگی در تعامل بود و پس از مدت زمانی كه در این كشور فعالیت داشت به دلیل نوشتن مقالات و مطالب متعدد و مخالفت با سران نازی به كشور انگلستان تبعید شد و تا زمان جنگ جهانی در این كشور سكونت داشت. در این دوران با همسر خود كه او نیز از یك خانواده علمی بود، آشنا شد و با وجود مخالفت خانواده همسرش به ویژه مادر همسرش با دختر ایشان ازدواج كرد و پس از مدتی در سن 29 سالگی و در سال 1937 به آمریكا مهاجرت كرد و مدتی را در شهر‌های نیویورك و واشنگتن سپری كرد در 1942 به مقام استادی فلسفه و ت در كالج بنینگتون دست یافت. 20 سال به تدریس مدیریت در دانشگاه علوم بازرگانی نیویورك پرداخت و از سال 1971 به عنوان استاد علوم اجتماعی در دانشكده كلرمونت به تدریس پرداخت. شهر كلرمونت دارای 6 دانشكده است كه در زمینه‌های مختلف علمی و تحقیقاتی اقدام به پذیرش و تربیت دانشجو می‌كنند و نكته جالب اینكه، كلیه افراد پذیرفته شده این دانشكده‌ها در اولویت اول بورسیه تحصیلی و هیات علمی دانشگاه‌های معروفی چون هاروارد، واشنگتن و بركلی قرار دارند و این شهر از لحاظ ساكنان، طبق آخرین آمار اعلام شده از طرف شهرداری كلرمونت، حتی یك نفر ساكن غیرفرهیخته كه بدون مدارج علمی و تحقیقاتی باشد وجود ندارد.
پیتر دراكر در طول دوران فعالیت، مشاور شركت‌های مهمی چون IBM، HP، جنرال الكتریك و اینتل بود.
ویژگی‌های شخصیتی پیتر دراكر
آدم‌های بزرگ با افراد بزرگ، همنشین بوده‌اند و پیتر نیز در طول عمر طولانی خود با افراد معروف و بزرگی تعامل داشته است كه به گونه‌ای متاثر از آنها نیز بوده است.از همان كودكی، پیتر وقایع پیرامونی خود را بر خلاف تصورات دیگران، تعبیر و تفسیر می‌كرد.
استقلال‌طلبی، توجه به زمان و مدیریت آن
ویژگی شخصیتی استقلا‌ل‌طلبی: تعداد زیادی افراد بزرگ و سرشناس را می‌شناسم، ولی كتاب ماجراهای یك مشاهده‌گر، راجع به افراد بزرگ و سرشناس نیست.
یكی از دلایل عدم توجه به شخصیت‌های بزرگی چون رییس‌جمهور آمریكا، رییس ستاد ارتش، رهبر اركستر فیلارمونیك این است كه شخصیت‌های آنان برای من كسل‌كننده بود.آنها افراد مستقلی نیستند، بلكه یك شخص مجازی هستند. توجه من به شخصیت‌های بزرگ در كتاب ماجراهای یك مشاهده‌گر به دلیل مستقل بودن آنها بوده است و برای آنها اهمیت قائل هستم.
مثال: كرانز شخصی بود كه به واسطه خلاقیت و نوآوری خویش در دوران جنگ جهانی اول، درآمد زیادی به دست آورده بود.
به نظر پیتر دراكر، قانون‌شكنی كرانز برخلاف افكارعمومی چیز مهمی نبوده است.او تلاش كرده بود كاری شرافتمندانه انجام دهد. پس از این اظهارنظر یكی از بستگانش به وی گفته بود: پیتر، نظرات شما جالب است به طوری كه ما بزرگ‌ترها قبلا آن را نشنیدیم و خودمان نیز در صحبت‌هایمان به آن توجه نكرده بودیم، شاید نظر تو در مورد كرانز صحیح باشد، ولی به طور قطع در این مورد، یكه و تنها هستی.انسان باید كمی موقع‌شناس و محتاط باشد. مراقب خود بودن، عملی پسندیده است.
این هشدار و سرزنش دوستانه‌ای است كه مشاهده‌گر همیشه می‌شنود، زیرا كار او دیدن امور زاویه‌ای متفاوت است، هشدار را یافتم، دریافت كردم ولی به آن توجه نكردم.
توجه به زمان و مدیریت آن: پیتر دراكر می‌گوید: در سن 14سالگی هنگامی كه اتاق خواب و كار بزرگ‌تر و اختصاصی در خانواده به من دادند یك ساعت شماطه‌دار و كلید در ورودی خانه را هم به من دادند.
آنها نشانه بزرگسالی بودند. از وقتی پیتر دراكر، مشهورترین مشاور مدیریت شد، او مدیری موفق در تنظیم زمان بود.
او برای اینكه تقاضای دیگران را برای استفاده از اوقاتش تقلیل دهد، كارت‌هایی را برای پاسخگویی به متقاضیان چاپ كرده ودر آنها نوشته بود: دراكر متاسف است كه در حال حاضر نمی‌تواند هیچ دعوتی را برای ایراد سخنرانی بپذیرد.
تفكرات و عقاید و مباحث 
من همواره با جست‌وجو و مشاهده كردن، اجرای كارها را یاد می‌گیرم. ناگهان فهمیدم كه روش صحیح یادگیری برای من مشاهده كردن و جست‌وجوی كارهای نتیجه‌بخش كسانی بود كه آن كارها را انجام می‌دادند. وی اتریشی‌الاصل بود چون در آلمان پرورش یافته بود و تفكر غالب نیز در دانشگاه‌های كشوری چون آلمان، تاكید بر عمل‌گرایی است تا نظریه‌پردازی صرف و به همین دلیل پیتر، تبدیل به فردی تجربه‌گرا و عمل‌گرا شد. علاوه بر مدیریت در زمینه‌های دیگر از قبیل هنر نیز اقدام به چاپ كتاب كرده كه می‌توان به هنر نقاشی ژاپنی اشاره كرد. پیتر دراكر به شدت با اقتصاددانان در تضاد و تعارض بود، چرا كه همیشه معتقد بود آنها با تعدادی فرضیه و معادلات، قصد دارند، تمام رفتارها و حقایق را به ساده‌ترین شكل ممكن به معادلات قابل حلی تبدیل نمایند كه اینكار باعث دور شدن آنها از حقایق و چشم‌پوشی از واقعیت می‌شود. در كنار این مساله، تنها یك اقتصاددان را از نظر فكری و عقلی قبول داشت كه آنهم آقای شومپیتر آلمانی كه برنده جایزه نوبل اقتصاد بود و مبحث كارآفرینی را وارد عرصه اقتصاد نمود.پیتر دراكر در طول دوران فعالیت علمی و تحقیقاتی خود، مباحث نو و جدیدی را وارد عرصه مدیریت نمود كه می‌توان به مدیریت بر مبنای هدف، مدیران جهانی و محلی كه glocal گویند و برگرفته از global , local می‌باشد. یادگیری اجتماعی social learning ، كارگران دانشی knowleg worker و مدیران كارآفرین، كیفیت مدیران یا استانداردهای كیفیت مدیران اشاره نمود كه از جمله واژه‌های پركاربرد می‌توان به MBO و كارگران دانشی ومدیران كارآفرین اشاره كرد.
پیتر دراكر مدیران سازمان‌ها را مسوول سازمان می‌داند نه به‌خاطر قدرت آنها بلكه به‌خاطر ماموریت سازمان و ارزش‌های آن كه باید ضمن تحقق ماموریت‌ها و اهداف سازمان، ارزش‌های سازمان را حفظ و متعالی نماید و در حقیقت مدیران در درون سازمان با هدف كاهش هزینه و بهبود كیفیت و استفاده از ظرفیت‌های فكری و امكانات سازمانی موجود، بتوانند بهترین نتایج بیرونی مورد انتظار را محقق سازند و در تعاملات بیرونی خود به دلیل توانایی و درك محیط اطراف خود، واقعیت جهانی و كسب اطلاعات لازم و سازماندهی آن متناسب با ظرفیت سازمانی خود، آن را به درون سازمان منتقل نمایند و مهمترین وظیفه مدیران را تصمیم‌گیری نسبت به آینده مبهم و ناشناخته می‌داند. وی اعتقاد داشت كه همه افراد در هر زمینه توانایی ندارند و مانند افراد پیانیست كه شاید حتی از دوختن دكمه پیراهن خود نیز عاجز باشند و مهم‌ترین چیزی كه پیتر دراكر تاكید داشت رفتار مدیران بود و نه سخنرانی و نطق‌های آنها، چرا كه كاركنان همیشه از نحوه حضور، پیگیری امور، اولویت‌بندی كارها و میزان توجه و دقت مدیر خود به امور الگوبرداری می‌كنند و رفتار می‌آموزند، به همین علت به Social Learning تاكید می‌كرد و همیشه می‌گفت مدیر موفق باید كاركنان خود را به مدیر تبدیل كند تا آنها بتوانند آزادانه كار و امور محوله را اداره، سازماندهی و بهبود بخشند و بیش از همه به رهبر شدن مدیران سازمان اشاره می‌كرد كه در این سازمان‌های آرمانی و رویایی كاركنان با صمیمیت و علاقه كار خواهند كرد.
تفكرات مدیریتی پیتر دراكر
مدیریت علمی دقیق نیست: به نظر دراكر، مدیریت كارورزی و كارآموزی است. در آثار وی هیچ نشانه‌ای از پیچیدگی‌ها، نمودارها و جداول پیچیده مشاهده نمی‌شود. دراكر معتقد است وسایل ساده بر ابزار پیچیده برتری دارند.مدیریت فقط تئوری نیست: مسوولیت اساسی مدیریت كسب نتایج ملموس است. مدیری كه مسوولیتش را بهتر انجام می‌دهد بر مدیری كه تمام تئوری‌ها را می‌داند لیكن در عمل كارآمد نیست، برتری دارد.
اصول مدیریت طلایی هستند ولی در مدیریت هیچ قانونی نیست كه مانند قانون جاذبه عمومی زمین جهان شمول باشد. اما دو اصل همیشه و همه جا صادق هستند: استفاده صحیح از وقت و انجام كارهای درست. در میان تمام منابع تولید، وقت گرانبهاترین و ضروری‌ترین آنها است. برای اعمال مدیریت كارآمد استفاده اثربخش از وقت حائز اهمیت است و این كاری است كه خود شخص می‌باید تمرین و خودآموزی كند. استفاده از وقت به سرمایه‌گذاری نیاز ندارد، بلكه مربوط به خود نظمی است. مدیر كارآمد از نظر پیتر دراكر كسی است كه تمام كارها را در زمان خود انجام می‌دهد. هیچ چیزی جای وقت از دست رفته را نمی‌گیرد، بنابراین مدیر كارآمد مدیری است كه بیشترین توجه را به وقت دارد. او كارش را برنامه‌ریزی می‌كند، اولویت‌ها را مشخص می‌كند، می‌داند با كسانی كه وقت او را هدر می‌دهند، چگونه رفتار كند او همچنین دقت می‌كند. وقت معاونینش را با منتظر نگهداشتن آنها بدون علت و ضرورت، تلف نكند. 
درستكاری یا همان اثربخشی را رسالت مهم مدیر می‌داند كه هیچ چیز در مدیریت جای آن را نمی‌گیرد.آنچه سازمان می‌فروشد، در واقع دانش آن است و دانش در واقع هر گونه اطلاعاتی است كه در عمل بتواند مفید باشد و مدیریت دستكاری شخصیت افراد نیست و حق خلوت افراد مقدس است و هیچ كس حق ندارد به آن كند.توسعه نیافتگی، یعنی عدم مدیریت صحیح و مسوولیت توسعه اقتصادی جامعه با مدیریت است.
برنامه‌ریزی بلند‌مدت به معنای پیش‌بینی آینده نیست، بلكه به نظر پیتر دراكر، آینده غیرقابل پیش‌بینی است. بهترین راه پیش‌بینی آینده، ایجاد آن است.مدیریت یك رشته علمی انسانی است. مدیر به پدیده‌های اصلی كیفی اعتقاد دارد. وی به روش‌های كمی اهمیت زیادی نمی‌دهد.مدیریت با ایجاد و جهت دادن توانایی‌های انسان‌ها سروكار دارد. این رشته علمی نیازمند منطق كیفی است.
مدیریت باید تغییرات كیفی در نگرش‌ها، ارزش‌ها و روحیه سازمانی را ارزیابی كند.
همه اینها مستم استفاده از قوه تشخیص انسانی است. مدیریت باید نشان دهد كه یك موسسه را می‌توان توسط شیوه‌ای صادقانه و انسانی، مدیریت و اداره نمود. پیتر دراكر برای تكنیك اجرایی بیش از نظریه اهمیت قائل بود. بنابراین یكی از مهم‌ترین شیوه‌های هدف‌گذاری مدیریتی را وی تحت عنوان مدیریت‌ بر مبنای هدف در كتابش با عنوانTHE PRACTIC OF MANAGEMENT مطرح كرد.
بعدها دانشمندان دیگری مانند جان هابل آن را به صورت سیستماتیك و علمی درآوردند.پیتر دراكر نظریه‌پرداز صرف مدیریت نیست، وی به طور كلی اعجاز‌گر مدیریت است.بسیاری از نظریه‌های مدیریتی ریشه در افكار وی دارد، مانند كارآفرینی، انگیزش انسانی، مشتری‌گرایی، سازمان‌های مبتنی بر دانش.
دراكر از نظر دیگران
در سال 1997 مجله معروف FORBES درباره پیتر دراكر نوشت: هنوز در عالم مدیریت او جوان‌ترین فكر را دارد.
پیتر دراكر در دوران حیات خود بنیاد جایزه پیتر دراكر را پایه‌گذاری كرد كه هدف آن هر ساله اعطای جایزه به مدیران و سازمان‌های مبتكر و خلاقی است كه به زندگی بشر خدمتی كرده‌اند.
مجله نیویورك تایمز در مصاحبه آخر خود به نقل از پیتر دراكر نوشت: دو سه ماهی است كه اتاق كارم به هم ریخته و هیچ چیز سر جای خود نیست و احساس می‌كنم دیگر نخواهم نوشت. و پس از مرگ وی نوشتند: رهبر مدیریت در سن 95 سالگی درگذشت.آسوشیتدپرس درگذشت این متفكر را این چنین به اطلاع عموم رسانید كه پیرمرد تئوری‌های بحث‌برانگیز مدیریت از مجموعه ما رخت بربست و پیتر دراكر در سن 95 سالگی و درست 6 روز قبل از جشن تولد 96 سالگی خود در كلرمونت درگذشت.
مجله BUSINESS WEEK او را ماندگارترین متفكر مدیریت زمان نامید.
یكسری برنامه مستند درباره زندگی و كار وی از 24دسامبر 2002 تا 3ژانویه 2003 برای 10بار در شبكه NBC پخش شد.
او 4 فیلم آموزشی نیز بر اساس كتاب‌های مدیریت خود ساخته است.
آثار (تعداد كتاب، تعداد مقاله)
پیتر دراكر در طی دوران فعالیت علمی خود مطالب زیادی را به چاپ رسانید. به گونه‌ای كه در زمینه‌ مدیریت، مقالات متعددی به همراه 38كتاب به چاپ رساند و از سال 1975 تا سال 1995 نویسنده مقالاتی برای وال‌استریت ژورنال بوده است. نیمی از كتاب‌ها در زمینه مدیریت، دو كتاب رمان، یك كتاب اتوبیوگرافی و مابقی درباره اجتماع و اقتصاد و ت است. ده‌ها مقاله نیز در مجلات و نشریات چاپ كرده است.
از دانشجویان ایرانی پیتر دراكر می‌توان به جناب دكتر جمشیدیان از استادان هیات علمی دانشگاه اصفهان و خانم دكتر زاهدی از استادان محترم دانشگاه علامه طباطبایی و خانم دكتر جزینی از استادان دانشگاه شهید بهشتی اشاره كرد.
او در 11نوامبر 2005 در سن 95 سالگی به مرگ طبیعی در منزل شخصی خود در گذشت.یادش گرامی‌باد
" به مدیر بابت اثر بخش بودن مزد می دهند"
پدر مدیریت مدرن، پیتر دراکر بر این باور است که نقطه شرع بحث مدیریت این است که باید اثر بخش بود» و اثر بخشی آموختنی است و مدیران باید اثر بخش شدن را بیاموزند». دراکر کتاب مدیر اثر بخش» خود را بر پایه این دو نکته کلیدی بنا نهاده و نگاشته است. دراکر در این کتاب به معرفی مدیر اثر بخش می پردازد و وظایف مدیر اثربخش را بررسی می کند. او مدیر اثر بخش را بررسی می کند. او مدیر اثر بخش را مدیری می داند که تمامی منابع در اختیارش را در مسیر دستیابی سازمان به اهدافش، به بهترین نحو مدیریت می کند. در سازمانی که مدیری اثر بخش در راس آن است، وقت مدیر و کارکنان به خوبی مدیریت می شود و اتلاف وقتی صورت نمی گیرد.در چنین سازمانی تمامی توانمندی کارکنان به کار گرفته می شود و استعدادی به بطالت هدر نمی رود.مدیر اثر بخش چگونگی مدیریت بالادستان خود را نیز می داند و ارتباطی موثر با سرپرست خود برقرار می سازد و توانمندی های او را نیز پرورش داده و با اهداف سازمان هم راستا می سازد. به این ترتیب می بینیم که مدیران اثر بخش دو نقش اساسی در پرورش انسان ها و توسعه سازمان ها دارند.
کتاب های مدیریت معمولا درباره شیوه مدیریت کردن بر افراد دیگر بحث می کنند. موضوع این کتاب مدیریت کردن خود به منظور اثر بخش شدن است. این که یک نفر واقعا بتواند دیگران را مدیریت کند، به هیچ وجه به قدر کافی ثابت نشده است. اما شخص همیشه می تواند خود را مدیریت کند. در واقع مدیرانی که برای اثر بخش شدن خود را مدیریت نمی کنند احتمالا نمی توانند دستیاران و زیردستان خود را مدیریت کنند. مدیریت عمدتا با الگو سازی انجام می شود. مدیرانی که نمی دانند در شغل و کار خود چگونه خود را اثر بخش کنند الگو و سرمشق غلط               می شوند.در مقام مدیریتی اثربخشی مستم کارهای خاص، و کاملا ساده است. اثر بخش شدن مشتمل است بر یک رشته کارهای کوچک، که در این کتاب مطرح شده و مورد بحث قرار می گیرد.
اثر بخشی فرد به طور روز افزون تابع توانایی وی در اثربخش شدن در این یا آن سازمان است. اثربخشی جامعه جدید و توانایی آن در نقش آفرینی و حتی توانایی آن در بقا به طور فزاینده تابع اثربخشی افرادی است که در مقام مدیر در سازمان ها کار می کنند. مدیر اثربخش به سرعت یکی از منابع مهم جامعه می شود و اثربخشی در مقام مدیر شرط نخست موفقیت است، چه در سنین جوانی باشد و چه در میانه عمر شغلی.
این کتاب شامل 7 فصل به اضافه نتیجه گیری به شرح زیر می باشد:
1-      اثر بخشی هنری است آموختنی
2-      مجال را دریاب
3-      سهم و نقش من چه تواند بود؟
4-      توانایی را مفید و شکوفا کردن
5-      آسیاب به نوبت
6-      عناصر تصمیم گیری
7-      تصمیم های اثر بخش
نتیجه: نتیجه اثر بخش شدن آموزش است
فرازهایی از کتاب:
-          مدیران اثربخش بر ایفای سهم و نقش بیرونی کار نظر دارند. آن ها تلاش خود را معطوف به بازده و نتیجه کار می کنند، نه به کار.
-          مدیران اثر بخش می دانند وقتشان صرف چه کارهایی می شود. آنها به طور نظام مند در مدیریت کردن پاره وقت های خود می کوشند.
-          مدیران اثر بخش، بنا را بر توانمندی ها می گذارند. یعنی بر آن چه می توانند بکنند. آنها کار را با آنچه نمی توانند بکنند، شروع نمی کنند.
-          مدیریتی که در منصب جدید باز هم همان کارهایی را بکند که در گذشته می کرده و با موفقیت همراه بوده، محکوم به شکست است.
-          مدیران اثر بخش می دانند که زیر دست بد قلق تا زمانی که مشتری آور است قابل تحمل است، به زیر دست پول نمی دهند که رضایت سرپرستش را تامین کند.
-          مدیران اثر بخش هیچ گاه نمی پرسند که " همکار من چه نمی تواند بکند" بلکه می پرسند" چه کاری می تواند بکند که از حد متوسط بالاتر و بهتر باشد."
-          مدیر اثر بخش می داند که برای بهره گیری از توانمندی ها باید ضعف ها تحمل کند.

پیام اصلی کتاب 
نخستین گام در راه اثر بخشی انجام این دستور است : ثبت موارد مصرف زمان ، وقت كجا می رود و گام بعدی طی آن: از مدیر خواسته می شود بر كارش در زمینه ی ایفای سهم و نقش متمركز شود. گام سوم شكوفا كردن توانایی ها اساسا نگرشی است كه خود را رفتار انسان نشان می دهد. گام چهارم آسیاب به نوبت و مجال را دریاب است : آنچه در این روش ثبت و تحلیل می شود دیگر همان چیزی نیست كه از محیط سازمان بر می آید بلكه آن است كه باید بكوشیم تا در محیط شكل بگیرد.
گام پنجم اثر بخشی بود كه مرتبط باعمل عاقلانه است . لازمه تصمیم گیری اثر بخش دو چیز است : طی كردن روال و تجزیه و تحلیل . لازمه خودپروری مدیر چیزی بیش از آموزش در اثر بخشی است . او باید كسب آگاهی مهارت كند .
خودپروری مدیر و حركت به سوی اثربخشی یگانه منسجم كننده ی موجود است . این تنها راهی است كه هدف های سازمانی و نیازهای فردی می توانند در كنار هم حركت كنند . مدیری كه در جهت شكوفا ساختن توانایی ها می كوشد تلاش می كند تا عملكرد سازمان را موقعیت شخصی سازگار نماید . او می كوشد تا حوزه ی دانش خود رابه فرصت سازمانی تبدیل نماید و با تمركز بر مشاركت فرا رونده می كوشد تا ارزش های خود را دستاوردهای سازمان نماید.


مقدمه 
این كتاب بر دو فرض بنا نهاده شده است: 1- كار مدیر این است كه اثر بخش باشد 2- اثر بخشی آموختنی است. به مدیر بابت اثر بخش بودن مزد می دهند. او اثر بخش بودن را به سازمانی كه در آن كار می كند مدیون است .
اثر بخشی در موارد زیر خود را حساس و سرنوشت ساز تشخیص می دهد: خود پروری انسان – گسترش سازمان – تحقق جامعه ی مدرن و كارایی آن.
فصل اول: اثر بخشی هنری است آموختنی
کتب مدیریتی معمولا درباره ی شیوه ی مدیریت کردن بر افراد دیگر بحث می کنند اما موضوع مدیریت کردن خود را می توان به نوعی به منظور اثر بخشی تلقی نمود.
کار مدیر اثر بخشی است. "اثر گذاری" و "اجرا کردن" مترادف های نزدیک به اثربخشی هستند. مدیران در هر کسب و کاری که مشغول فعالیتند از آنها انتظار اثر بخشی می رود.
هر چند داشتن هوش و ذکاوت زیاد در بین مدیران اجرایی شایع است و خلاقیت هم بخشی از قابلیت های آنهاست اما مدیرانی که اثر بخشی زیادی دارند کمیاب هستند . واقعیت این است که بینش و هوشمندی، به تنهایی دستاورد بحساب نمی آیند. زمانی بینش به اثر بخشی تبدیل می گردد که با کار منظم و پرتلاش همراه باشد.
هوشیاری، قدرت تخیل، و دانش از جمله توانایی های لازم است، اما فقط با داشتن هنر اثر بخشی می توان از آنها نتیجه ای عاید کرد.
در چرایی نیاز مدیران به اثر بخشی
اینکه چرا در زمانه ای که خروارها کتاب و مقاله در باره تک تک ابعاد مدیران نوشته شده، توجه چندانی به اثربخشی نشده است، یک دلیل آن اینکه اثر بخشی فن آوری خاص دانشگران است. به بیان دیگر تا همین اواخر معضل اصلی سازمان ها بهبود عملکرد کارگران بود که مجری اوامر بودند. شمار دانشگران در سازمان معدود بود وبه چشم نمی آمد. امروزه جوامع جدید جامعه ی نهادهای سازمان یافته بزرگ است و در هر یک از این نهادها گرانیگاه به طرف دانش تغییر محل داده است.دانشگر را نمی توان از نزدیک و در جزییات کار سرپرستی کرد. فقط می توان به او کمک کرد. اما او باید خود را هدایت کند و باید خود را در جهت بهبود عملکردش ، و سهم و نقشی که در کارها دارد هدایت کند، یعنی باید به طرف اثر بخشی برود.
انگیزش دانشگر تابعی از اثر بخش بودن او در پیش بردن کارها . دانشگر چیزی تولید نمی کند که به تنهایی اثر بخش باشد (مانند کفش- ماشین و.) بلکه تولیدش دانش، ایده و اطلاعات است.
آموزش و پرورش همان حوزه ای است که دارای مزیت واقعی است چون می تواند دانشگر را بهره ور نماید و معنای بهره وری برای دانشگر این است: انجام دادن کارهای درست و این همان اثر بخشی است.
مدیر اجرایی کیست؟
در سازمان جدید دانشگر مدیر است به شرطی که به واسطه مقام و دانش خود مسئولیتی را بپذیرد که بر ظرفیت سازمان در خوب عمل کردن و رسیدن به نتایج اثر داشته باشد.
مدیران زیادی هستند که مدیر اجرایی نیستند. آنها به معنای واقعی کلمه مباشر و ناظرند و کار دیگران را مدیریت می کنند اما مسئولیت و اقتدار تعیین مسیر، محتوا و کیفیت کار، یا روش های اجرای آن را ندارند.
اما معیار سنجش دانشگری کمیت نیست. دانشگری را با هزینه هایش نیز نمی توان تعریف کرد. دانشگری را دستاوردهایش تعریف می کند و از این رو اندازه و حجم گروه کار مدیریتی ملاک و نشانه نیست.
واقعیت های مربوط به مدیر اجرایی
بر شرایط مدیر اجرایی دو واقعیت حاکم است : یکی: مطالبه اثر بخشی از او ، و دومی: دشوار کردن شرایط دستیابی به اثر بخشی. در واقع اگر مدیران اجرایی برای ثمر بخش شدن سازمان نکوشند واقعیت ها آن ها را به جانب پوچی سوق می دهند.
مدیر اجرایی سازمان در موقعیتی کاملا متفاوت قرار دارد. در موقعیت او چهار واقعیت عمده وجود داردکه او اساسا بر آن ها کنترلی ندارد . این چهار موقعیت عبارتست از :
1- وقت مدیر اجرایی متعلق است به دیگران و کمتر می تواند وقتش را به خود اختصاص دهد شاید بتوان او را - زندانی سازمان نامید.
2- مدیران اجرایی باید به کارهای اجرایی ادامه دهند مگر آن که برای تغیر دادن واقعیتی که در آن کار و زندگی - می کنند دست به اقدام مثبت بزنند. مشکل اساسی واقعیتی است که پیرامون مدیر اجرایی در جریان است: تا زمانی که با    اراده ی خود آن را تغییر ندهد جریان رویدادها و دل مشغولی ها و نیز کاری را که او انجام می دهدمعین خواهد کرد.
3- سومین واقعیتی که مدیر اجرایی را بسوی بی ثمری می راند این است که در سازمانی قرار دارد. به بیان دیگر - فقط وقتی اثر بخش است که افراد دیگر از سهم و نقش و کمک او استفاده کنند . سازمان وسیله است برای چند برابر کردن قدرت فرد و در مقابل دانش او را می گیرد و از آن چون منبع ، انگیزش، و چشم انداز دانشگران دیگر استفاده می کند. کسانی که بیشترین اثر را در اثر بخشی مدیر دارند زیر دستان نیستند بلکه کسانی هستند که در اصطلاح سازمانی هم ردیف و یا بالا دست او باشند.
4-  مدیر اجرایی داخل و در محدوده ی سازمان است. سازمان پدیده ای است مجرد به زبان ریاضی باید - آن را با نقطه نشان داد، یعنی نه حجم دارد و نه سطح. حتی بزرگترین سازمان در قیاس با واقعیت محیطی که در آن وجو دارد غیر واقعی است. سازمان اندامی است از جامعه که در اثر ایفای سهم و نقش خود، در برابر محیط بیرونی به اقناع می رسد. با این حال هرچه سازمان بزرگتر به ظاهر موفق تر شود رویدادهای درون سازمانی گرایش بیشتری به درگیر کردن توجه و علایق، انرژی و توانایی ها ی مدیر اجرایی پیدا می کند. این فرایندها تا آنجا پیش می رود که مدیر از مباحث برون سازمانی که خاستگاه اصلی موفقیت اوست غافل می شود. برای اینکه بتوانیم وقایع بیرونی را کمی کنیم باید بیش از هر چیز تصوری از آنها داشته باشیم. باید نخست از میان انبوه پدیده ها جنبه ای خاص را جدا کنیم.
این چهار واقعیت را مدیر نمی تواند تغییر دهد. این واقعیت ها شرایط لازم برای وجود و حضور اوست بنابراین باید فرض کند که بی ثمر می شود مگر این که بطور خاص بکوشد تا اثر بخش شدن را یاد بگیرد.
نوید اثر بخشی
شاید افزایش اثر بخشی تنها حوزه ای است که می توانیم از آن انتظار بالابردن سطح عملکرد، دستاوردها و رضایت مندی مدیر را داشته باشیم. باید بتوانیم گستره ی عمل انسان ها را از طریق ابزارهایی که به کار می گیرند توسعه دهیم. نباید انتظار داشته باشیم که توانمندی انسان ها به شیوه ی شگفت و جهش دار افزایش یابد.
اجرای برنامه های پرورش مدیر، مستم داشتن دانش وسیع در حوزه های متباینی چون حسابداری و کارگزینی، بازاریابی، قیمت گذاری،و تحلیل اقتصادی، علوم رفتاری ار قبیل روان شناسی و علوم طبیعی از فیزیک گرفته تا زیست شناسی و زمین شناسی است و مسلما به کسانی نیاز داریم که تحرکات فن آوری جدید، پیچیدگی اقتصاد جهان، و هزار توی دولت جدید را بفهمد.
هر یک از این حوزه ها، حوزه ای بزگ است، میل و گرایش دانشمندان در این است که در پاره ی کوچکی ای از این حوزه ها تخصص پیدا کنند و وانمود نمی کنند که دانشی بیش از دانش یک استاد کار در رشته ی مربوط دارند. منظور این نیست که شخص نیاز ندارد از مبانی هر یک از این حوزه ها شناخت کافی داشته باشد.
باید یاد بگیریم که چطور از کسانی که در یکی از این حوزه ها مهارت دارند استفاده کنیم و این یعنی افزایش اثر بخشی. اگر فرد نتواند عرضه ی یک منبع را زیاد کند، باید بازده آن را بیش تر کند و اثر بخشی یگانه ابزاری است که بازده توانایی و دانش را بیش تر می کند.
با این همه آیا اثر بخشی آموختنی است؟
اگر اثربخشی استعداد خدادادی بود ، تمدن کنونی ما غیر قابل دفاع یا بسیار آسیب پذبر بود. و اگر بتوان اثر بخشی را آموخت این پرسشها مطرح می شوند: اثر بخشی منوط و موکول به چه چیزی است؟ فرد باید چه چیز را یاد بگیرد؟ یادگیری از چه نوعی است؟ آیا دانش است و دانشی که فرد به روش نظام مند و از طریق مفاهیم یاد می گیرد؟ آیا مهارتی است که فرد در مقام شاگرد و نوآموز یاد می گیرد؟ و
مدیران اثر بخش همانند جامعه پزشکان، معلمان، و یا ویولونیست ها با هم متفاوتند. اختلاف آنها به همان اندازهاست که اختلاف آدم های ناتوان و غیر اثر بخش. در واقع آنها از حیث شخصیت، استعداد و تیپ از مدیران غیر اثربخش قابل تمایز نیستند. اثر بخشی عادت است، مجموعه ای از تجربه و تمرین و تمرین همیشه آموختنی ، تکرار و تمرین ساده است.
پنج عادت ذهن که باید در انسان پدید آید تا تبدیل به مدیر اثر بخش شود:
 1- مدیران اثر بخش می دانند وقتشان صرف چه کاری می شود. آنها به طور نظام مند در مدیریت کردن پاره وقت های خود می کوشند.
2 - مدیران اثر بخش بر ایفای سهم و نقش بیرونی نظر دارند. آنها تلاش خود را معطوف به بازده و نتیجه کار می کنند نه
به کار .
3 -مدیران اثر بخش بنا را بر توانمندی ها می گذارند. آنها بنا را بر ضعف ها نمی گذارند. 
 4 - مدیران اثربخش بر چند حوزه ی عمده متمرکز می شوند که داشتن عملکرد برجسته در آن ها نتایج درخشان ببار  می آورد. کارها را با تعیین اولویت انجام می دهند.
 5 - مدیران اثر بخش تصمیمات اثر بخش می گیرند. آنها می دانند کارٍ مهم گرفتن تصمیم درست است و مسئله درست مسئله نظم است.
فصل دوم : مجال را دریاب
اساس اثر بخشی مدیران در یک فرایند سه مرحله ای عبارتست از: 1 - ثبت وقت  ? - مدیریت وقت  3 - ادغام کردن پاره های وقت.
مدیران اثر بخش می دانند که وقت عامل محدود کننده است. محدودیت های بازده هر فرایند را نایاب ترین منبع رقم  می زنند. در فرایندی که آن را " اجرا" می نامند. این منبع زمان است و در عین حال زمان منبعی است یگانه و بی همتا .
از دیگر منابع باید از پول نام ببریم که عملا بسیار فراوان است قاعدتا باید از مدت ها پیش آموخته باشیم که تقاضای سرمایه ، و نه عرضه آن ، عامل محدود کننده ی عمل و رشد اقتصادی است.
سومین منبع محدود کننده، کارکنان هستند عاملی که با استخدام تامین می شودو می توان کارکنان شایسته را یافت و به خدمت گرفت.
اما هیچ کس نمی تواند زمان را بخرد ، یا اجاره نماید و یا استخدام کند تا زمان بیشتری بدست آورد. عرضه زمان
به کلی ناکش سان (کش نیامدنی) است و تقاضا آن هر اندازه هم زیاد باشد عرضه آن زیاد نمی شود. برای زمان
نمی توان قیمت تعیین کرد و زمان منحنی مطلوبیت نهایی ندارد و از آن گذشته زمان فاسد شدنی است و قابل انبار
کردن نیست. انسان برای مدیریت کردن زمان خویش به قدر کافی مهارت ندارد و اگر فقط به حافظه خود تکیه کنیم نمی دانیم زمان چگونه سپری می گردد.
تقاضای صرف وقت از مدیران
هر عنصر اجرایی خواه مدیر باشد یا نباشد مقدر زیادی از وقتش را صرف چیزهایی می کند که اصلا سودمند نیستند ناگزیر خیلی از این وقت هدر می شود. هرچه این فرد در سلسله مراتب سازمان بالاتر رود توقع سازمان از وقت او بیش تر می شود. در هر شغل اجرایی بخش عمده ای وقت باید صرف چیزهایی شود که، اگر چه معلوم است هیچ ثمری ندارند یا بسیار کم فایده اند، اما از صرف وقت گریزی نیست وظایفی که بر عهده مدیر اجرایی است، برای اینکه از حداقل اثر بخشی برخوردار باشند باید وقت به نسبت بزرگی را صرف آن ها کنند. اگر این وقت یک جا صرف کار نشود هیچ دستاوردی نصیب مدیر نمی شود و باید کار را از نو شروع کند.
از اینرو هر دانشگر و بخصوص هر عنصر اجرایی، برای اثر بخش شدن باید بتواند وقت را بصورت پاره های بزرگ مصرف کند. داشتن تکه های پاره های کوچک زمان کافی نیست، حتی اگر جمع آنها به چندین ساعت بکشد.دانشگر باید وقتی برای راهبری چشم انداز خویش کنار بگذارد. باید تمرکز خود را از کار به نتیجه کار معطوف نماید و توجهش را از تخصصش معطوف به محیط نماید و همه ی موفقیت در محیط نهفته است.
در هم آمیختن روابط انسانی و روابط کاری ، کاری است زمان بر. اگر در این کار شتاب شود اصطکاک ایجاد می شود. با این حال هر سازمانی بر این آمیزه استوار است. هر چه شمار بیشتری ار افراد با هم باشند ، تعامل آن ها وقت بیشتری   می طلبد و وقت کم تری برای کار کردن، موفقیت و کسب نتیجه باقی می ماند.
مضمون اصل " گستره کنترل" این است که هر کس می تواند فقط چند نفر را کنترل نماید. این اصل معتبر باشد یا نباشد شکی نیست که هر چه افراد بیشتری با هم کار کنند، زمان بیشتری صرف "تعامل" و زمان کمتری صرف کار و انجام دادن آن می شود. بنا براین هر چه سازمان بزرگتر باشد وقتی که عملا در اختیار مدیر می ماند کم تر خواهد بود. پس برای مدیر اهمیت خواهد داشت که بداند وقتش صرف چه کارهایی می شود تا بتواند وقت اندکی را که برایش باقی می ماند مدیریت کند. بالا رفتن استاندارد زندگی مستم اقتصاد نوآوری و تغییر است. اما نوآوری و تغییر ، حجم توقعات زمانی از مدیر را بشدت بالا می برد.
بدلایل توقعات سازمان، توقعات افراد، استام های زمانی، تغییر و نوع آوری و. این مسئله را برای مدیران روشن کرده که بتوانند وقت خود را مدیریت نمایند اما حتی نمی توان فکر مدیریت زمان را کرد مگر آان که اول بفهمیم زمان صرف چه کارهایی می شود.
متوجه زمان بودن
نخستین گام بسوی اثر بخشی مدیر، ثبت زمان واقعی مصرفی است. دومین گام مدیریت نظام مند زمان است . باید فعالیت های ناسودمند و زمان کش را یافت و اگر بتوان از شر آنها خلاص شد. لازمه ی این کار طرح چند پرسش تشخیصی است: اصلا اگر این کار انجام نشود چه می شود؟ کدامیک از فعالیت های مندرج در دفترچه ی وقت من را می توان به دیگران تفویض کرد، بی آنکه لطمه ای به کیفیت کار وارد شود؟ من چه کنم که وقت تورا هدر می دهم بی آنکه بتوانم به اثر بخشی تو کمکی کرده باشم؟
هرس کردن زمان کش ها
مدیران باید به یک اندازه به دو موضوع توجه کنند، یکی هدر رفتن زمان در اثر ضعف مدیریت و دیگری هدررفتن زمان در اثر ضعف سازماندهی. مدیریت ضعیف وقت همه را هدر می دهد و مهم تر از همه، وقت مدیر را.
در اینجا نخستین وظیفه :
1- شناسایی زمان کش هایی است که در اثر نبود نظام یا دوراندیشی پیدا می شوند. نشانه هایی که باید دنبال آن بگردیم بحرانی هایی است که تکرار شونده هستند. بحران های تکرار شونده باید همیشه از قبل قابل پیش بینی باشند و در این صورت است که می توان جلوی آن راگرفت و یا آن را به سطح " کار عادی و تکرار شونده" فرو کاست بطوریکه به وسیله کارمندان قابل حل باشد. تعریف " کار عادی و تکرار شونده" این است که افراد بی مهارت می توانند انجام دهند که پیش تر فقط نیمه نابغه ها قادر به انجام آن بودند. بحران های تکرار شونده محدود به لایه های زیرین سازمان         نمی شود بلکه همه را شامل می گردد. تکرار بحران نشانه ی ولنگاری و کاهلی است.
2- زمان کش بعدی هدر شدن وقت، غالبا پی آمد تراکم بیش از حد کارکنان است . تراکم کارکنان نشانه ای به نسبت قابل اعتماد دارد. اگر افراد ارشد گروه و بخصوص مدیران بیش از بخش کوچکی از وقتشان را را صرف رسیدگی به مشکلات روابط انسانی، کشمکش ها و اصطکاک ها، و امثال آن کنند در این صورت نیروی کار بطور مسلم بیش از اندازه است.
3- زمان کش متداول دیگر سوء سازماندهی است که نشانه های آن نادیده گرفتن در برگزار ی جلسات است. جلسات بر حسب تعریف عبارتست از ناکارامدی سازمان.
 4 زمان کش بعدی ناکارامدی در اطلاعات است عیوب مدیریتی اتلاف زمان اشاره شده، مثل تراکم کارکنان، سوء سازماندهی یا ناکارامدی اطلاعات، گاه به سرعت رفع می شوند و گاه برای اصلاح آنها باید صبورانه کوشید. نتایج این نوع کارها عالی است بخصوص ار حیث زمان بازیافت شده.
تجمیع " زمان های در اختیار"
مدیران اجرایی که وقتشان را ثبت و تحلیل و سپس در مدیریت آن تلاش می کنند می توانند معلوم کنند که برای انجام دادن وظایف مهم خود چه قدر زمان داردند. چه قدر زمان در اختیار ائست؟ هر اندازه که مدیر بی رحمانه به هرس کردن زمان کش ها بپردازد باز هم زمان زیادی در اختیارش نخواهد بود. هر چقدر مدیر در سلسله مراتب بالا برود میزان وقتی که کنترل آن در اختیار وی نیست و از آن استفاده ی اثر بخش نمی شود بیشتر می گردد.
هر چه سازمان بزرگتر باشد زمان بیشتری برای سرپا نگهداشتن و راه بردن آن لازم است در حالی که این مدتباید صرف عمل به وظایف و تولید گردد.
از این رو مدیر اثر بخش می داند که باید زمانهای در اختیار را تجمیع کند او می داند که نیازمند پاره های بزرگ زمان است و قطره های ریز اصلا زمان محسوب نمی شوند. بنا براین آخرین گام در مدیریت زمان تجمیع زمانی است که ثبت می شود و آنالیز نشان می دهد همیشه در دسترس است و زیر نظر مدیر.
روشهای تجمیع زمان : یک روش این که مدیران ارشد معمولا یک روز هفته را در خانه کار می کنند این روش تجمیع بیش تر در میان ویراستاران و پژوهشگران رایج است. روش دیگر که کم و بیش رایج است برنامه ریزی زمان کار روزانه در خانه و به هنگام صبح است . روش دیگر این است که افراد تلاش می کنند کارهای درجه ? و کم اهمیت را یک جا تجمیع کنند و به این وسیله برای خودشان زمان تجمیع کنند.
مدیران اثر بخش کار را با تخمین زدن مقدار زمان واقعا آزادی که در اختیار دارند آغاز می کنند. سپس مقدار مناسبی از وقت یکپارچه خود را کنار می گذارند.
کم یاب ترین منبع زمان است و اگر زمان را مدیریت نکنید هیچ چیز دیگر را نمی توانیم مدیریت کنیم. "خود را بشناس" نسخه یا تجویز قدیمی حکمت است اما اجرای این دستورالعمل برای انسان فانی تقریبا ناممکن است اما همه می توانند نسخه ی دیگری را اجرا کنند آن نسخه این است " مجال خود را دریاب " به شرطی که اراده آن وجود داشته باشد.
فصل سوم: نقش و سهم من چه می تواند باشد؟
فکر و ذکر مدیر اثر بخش تشریک مساعی و نقش داشتن در کارهاست. او از کارش به جهان بیرون و به طرف هدف ها نگاه می کند. تمرکز داشتن بر داشتن سهم و نقش و یاری رسانی رمز اثر بخشی است. آنکس که بر کار و کوشش تمرکز می کند و بر اقتدار نزولی تاکید می ورزد، هرچند مقامش رفیع و رتبه اش بیشتر باشد، زیر دستی بیش نیست. اما آنکس که بر یاری رسانی و ایفای نقش سهم تمرکز می کند، هرچند از مقتمهای جزء است ولی چون مسئولیت به ثمر رساندن کار را می پذیرد، به معنای واقعی کلمه مدیر ارشد است. چنین افرادی خود را پاسخگوی عملکرد مجموعه می دانند.
تعهد شخصی مدیر اجرایی
تمرکز بر ایفاس سهم و نقش، توجه مدیر اجرایی را از تخصصش و مهارت هایش به عملکرد مجموعه معطوف می کند. این تمرکز توجه او را به بیرون معطوف می کند، جایی که جایگاه ثمر و نتیجه است. او باید به این مسئله فکر کند که مهارت هایش، تخصصش، وظیفه اش چه مناسبتی با کل سازمان و مقصد نهایی آن دارد.
طرح پرسش " سهم و نقش من چه تواند بود" یعنی چشم به ظرفیت های عاطل شغل داشتن و آن ها را جستجوکردن و آن چه در بسیاری از منصب ها عملکرد عالی به حساب می آید غالبا چیزی نیست مگر سایه ی زنگ پریده از ظرفیت کامل مشارکت و سهم و نقش داشتن در کار . آن دسته از مدیرانی اجرایی که خود نمی پرسند " سهم و نقش من در کمک به این تشکیلات چیست؟" نه تنها احتمال دارد فقط نوک بینی خود را ببینند، بلکه ممکن است هدف های غلطی را برای خود انتخاب نمایند. مهم تر از همه، احتمال دارد سهم و نقش خود را محدود و بسته تعریف کنند. سازمانی که فقظ چشم انداز، فراجویی و کمال امروز را ابد مدت می کند، استعداد تطابق پذیری را از دست داده است و چون چیزی که در امور انسانی قطعیت دارد تغییر است، استعداد بقا در دنیای تغییر یافته ی فردا نخواهد داشت. تمرکز مدیر اجرایی بر یاری رسانی و داشتن سهم و نقش، نیرویی است پرتوان در پرورش افراد. این گونه مدیران، افراد خود را به میزانی تنظیم می کنند که از آنها توقع می رود. مدیری که چشم انداز خود را در یاری رسانی و سهم و نقش داشتن در آینده و موفقیت سازمان گسترده تر می کند افق ها و معیارهای کسانی را که با او کار میکنند نیز توسعه می دهد. پایبند بودن به ایفای سهم و نقش، مثل پایبندی به اثر بخشی مسئولانه است. در نبود آن، شخص خود را می فریبد، سازمان را محروم و کسانی را که با او کار می کنند مغبون می کند. شایع ترین دلیل شکست مدیر اجرایی ناتوانی یا بی میلی در تغییر یافتن طبق مقتضیات منصب جدید است. مدیرانی که از درک این موضع ناتوان هستند کارهای نادرست را به شیوه های نادرست انجام می دهند و دقیقا کاری را می کنند که در شغل قبلی درست تلقی می شده، و به شیوه درست انجام می شده.
هرچه منصب مدیر اجرایی بالاتر رود سهم و نقش امور بیرونی بر کارش بیشتر می گردد. رویه این است که در سازمان هیچ کس به اندازه مدیران ارشد نمی توانند آزادانه در امور بیرونی اقدام کنند.
چگوه متخصصان خودر را اثر بخش کنیم؟
تمرکز دانشگران بر ایفای نقش و سهم در امور اهمیت ویژه ای دارد. این اصل به تنهایی باعث می گردد آن ها در کارها سهم و نقش پیدا کنند. دانشگران "چیز" تولید نمی کنند آنها ایده، اطلاعات و مفاهیم را تولید می کنند. از این گذشته، دانشگر معمولا متخصص است وی در حقیقت و علی القاعده در صورتی می تواند اثر بخش باشد که یاد بگیرد کار را خوب انجام دهد، یعنی متخصص شود. با این وصف تخصص بخودی خود جزء است و بی حاصل،تولید آن باید با تولید های دیگر جمع گردد تا نتیجه ای عاید گردد.
امروز این عقیده رایج است که جامعه ما به دو دسته " عالمان" و " عامیان" تقسیم شده است. اما این تقسیم جامعه به عالم و عامی مربوط صد سال گذشته است. امروزه در سازمان همه متخصصند و دانش تخصصی عالی دارند.
همیشه از عالمان توقع داشته اند مسئولیت فهمیده شدن خود را بپذیرند. این خود بینی قرون وسطایی است که توقع داشته باشیم عامی مسئولیت فهم زیان عالمان را به عهده بگیرد و فکر کنیم که هم صحبتی دانشمندان با یکدیگر کافی است. اگر کسی بخواهد مدیر اجرایی شود یا به بیان دیگر اگر بخواهد سهم و نقشش مسئول بشناسد، باید کاری کند که "افزوده" اش، یعنی دانشش، قابل مصرف باشد.
دانشمندی که برای دولت کار می کند و توجه او معطوف به اثربخشی و ایفای سهم و نقش است متوجه می گردد که باید به ت گزاران توضیح دهد توسعه ی علمی محتملا به کجا می انجامد، او باید کاری را بکند که علی القاعده انجام آن برای دانشمندان ممنوع است و آن توسل به حدس زدن برای یافتن فلان خط تحقیق علمی است.
تنها تعریف معتبر از شخص همه کاره این است: متخصصی که می تواند حوزه ی کوچک خود را به کیهان دانش مرتبط کند. این احتمال هست که معدودی از افراد در چند حوزه کوچک دانش داشته باشند اما این باعث نمی گردد که آنها همه کاره شوند، بلکه آنها متخصص چند حوزه می شوند.
روابط انسانی صحیح
مدیران اجرایی بعضی از سازمانها بدلیل ادعای داشتن "استعداد خاص" در زمینه ی شناخت افراد و روابط انسانی، قادر به ایجاد روابط موثر با دیگران نیستند. خوبی روابط انسانی آنها در آن است که بر ایفای سهم و نقش در کار خودشان با دیگران توجه و تمرکز کنند. در این صورت روابط آنها شکوفا و سودمند خواهد بود و این تنها تعریف موثر از روابط انسانی " خوب" است .
در محیطی که مبتنی بر روابط کاری است، اگر دستاورد کاری وجود نداشته باشد، استفاده از عواطف خوشایند و ادای کلمات مهرآمیز نمایشی دروغین و حقارت بار خواهد بود. و برعکس اگر به صورت تصادفی در روابط انسانی کلامی درشت و ناخوشایند بر زبان جاری شود و همه در حال حرکت به سوی کسب نتیجه و موفقیت باشد روابط انسانی محدودش نمی شود.
تمرکز بر ایفای سهم و نقش در کاری یا چیزی ، به خودی خود چهار نیاز اصلی روابط عمومی اثر بخش را تامین می کند:
1-  ارتباطات: در دهه های اخیر کتنون توجه مدیران بوده است . مجریانی که مسئولیت ایفای سهم و نقش را در کارشان می پذیرند، علی القاعده توقع دارند زیر دستشان نیز مسئولیت بپذیرند. آنها تمایل دارند از زیر دستان خود بپرسند " این سازمان و من سرپرست تو باید از تو ایفای چه سهم و نقشی را توقع داشته باشیم" " از تو چه توقعی باید داشته باشیم؟" " بهترین روش بکارگیری دانش و توانایی چیست؟" آنگاه ارتباط میسر و واقعا آسان می گردد.
2- کار تیمی: تاکید بر ایفای سهم و نقش به ارتباط های یکسویه نمی شود که به نوبه خود کار تیمی را میسر می کند. پرسش " چه کسی باید از تولید من استفاده کند تا اثر بخش شود؟" بی درنگ اهمیت کسانی را نشان می دهد که همسو با قدرت و نفوذ نیستند. چه ارتباط فرارونده باشد و چه فرورونده، این پرسش واقعیت سازمان دانش پایه را برجسته        می کند: کار اثر بخش در و به وسیله تیم های مرکب از افرادی انجام می شود که دانش ها و مهارت های متنوع دارند. این افراد باید بصورت خود خواسته و بنا بر شرایط و نیازهای وظیفه، و نه بنابر یک ساختار قضایی رسمی، با هم کار کنند. تمرکز بر ایفای نقش به شکل فرارونده به تنهایی راه حل سازمانی نیست اما می تواند سازمان ناقص را به وسیله ایجاد شناخت و ارتباطات به مرخله ای برساند که عملکردش پذیرفتنی باشد.
3- خود پروری: خود پروری تا حد زیادی تابعی است از تمرکز بر ایفای سهم و نقش، کسی که از خود می پرسد: " مهمترین نقشی که می توانم در بهبود عملکرد این سازمان ایفا کنم چیست؟" در واقع می پرسد: " نیازمند چه نوع خودپروری هستم؟ باید چه نوع دانش و مهارتی کسب کنم تا سهم و نقش خود را ایفا کنم؟ چه توانی دارم که باید از آن در کارم استفاده کنم؟ باید خود را به چه درجه ای از کمال برسانم؟"
4- دگر پروری: مدیری که بر مشارکت و ایفای سهم ونقش در عملکرد سازمان تاکید می ورزد، دیگران را نیز بر     می انگیزد تا خود را بپرورانند. خواه این دیگران زیردستان باشند یا همقطاران، یا بالادستی های وی. او معیارهایی تعیین می کند که جنبه شخصی ندارند اما لازمه ی انجام وظیفه اند. در عین حال آن هدف ها لازمه فراجویی نیز هستند.
جلسه ی اثر بخش
جلسه ، گزارش یا سخنرانی نمونه ی موقعیت های کاری مدیر اجرایی است. مدیران اثر بخش می دانند از جلسه، گزارش، یا سخنرانی چه توقعی باید داشته باشند و هدف غایی از هر مورد چیست. آن ها از خود می پرسند " چرا این جلسه را تشکیل داده ایم؟ قصد اطلاع دادن داریم؟ یا این که می خواهیم برای خودمان معلوم کنیم که چه باید بکنیم؟ " مدیران اثر بخش اصرار دارند که پیش از برگزاری جلسه هدف غایی باید بخوبی بررسی و تجزیه و تحلیل شود. آنها بر این موضوع پافشاری می کنند که جلسه باید در خدمت ایفای سهم و نقشی باشد که مدیران خود را به آن مقید کرده اند. برای سودمند کردن جلسه جلسات قواعد دیگری نیز وجود دار ( مثلا قاعده آشکاری که معمولا رعایت نمی شود و به موجب آن شخص باید جلسه را هدایت کند و به نکات مهمی که گفته می شود گوش کند و یا در مذاکرات شرکت کند و حرف بزند، شخص نمی تواند هر دو کار مهم را همزمان انجام دهد) اما قاعده اصلی این است که از آغاز بر یاری رساندن و ایفای سهم و نقش باشد.
تمرکز بر ایفای سهم و نقش یکی از اساسی ترین مشکلات مدیر اجرایی را بی اثر و خنثی می کند: اختلال و سردرگمی در رویدادها و شکست نشان دادن این که کدام رویداد معنی دار است و کدام فقط " پارازیت" . تمرکز بر ایفای سهم و نقش یک اصل سازماندهی را تحمیل می کند : بستگی رویدادها.
تمرکز بر ایفای سهم و نقش یکی از ضعف های ذاتی موقعیت مدیر وابستگی اش به دیگران، ماندن در درون سازمان را به کانون قوت تبدیل می کند و تیم می سازد. در نهایت تمرکز بر ایفای سهم و نقش با وسوسه ی ماندن در درون سازمان می ستیزد.



فصل چهارم: توانایی را مفید و شکوفا کردن
مدیر اثر بخش توان افراد را شکوفا و ثمر بخش می کند. او می داند که نمی توان بنا را بر ضعف گذاشت و برای کسب نتیجه باید همه ی توانمندیهای در دسترس را بکار گرفت. مدیر اثر بخش وظیفه اش این است که از توانمندیهای هرکس به مثابه " سنگ بنای عملکرد جمعی" استفاده نماید.
استخدام مبتنی بر توانایی
مسئله انتخاب کارکنان حوزه ای است که مدیر اجرایی در آن با چالشی به نام توانمندی یا قوت روبرو می شود. مدیر     اثر بخش بنای استخدام و ترفیع را بر توانایی های فرد می گذارد، او تصمیم های مربوط به استخدام را با هدف کمینه کردن ضععف ها نمی گیرد، بلکه آن ها را بر اساس بیشینه کردن قوت ها می گیرد.
هر کس بکوشد در استخدام فرد یا چینش کارکنان سازمان از ضعف ها فاصله بگیرد در بهترین حال سروکارش با میان مایگان می افتد. این فکر که آدم های جامع الاطرافی وجود دارند که هیچ ضعف ندارند و هرچه دارند قوت است مجوزی است برای میان مایگی، وگرنه برای بی کفایتی افراد توانا ضعف های زیادی دارند. فراز و فرود با هم است هر جا قله باشد دره هم هست.
مدیران اثر بخش هیچ وقت نمی پرسند زیر دست یا همکار " با من چطور را می آید؟" بلکه می پرسند: " چه سهم و نقشی دارد؟" هیچ گاه نمی پرسند: " چه نمی تواند بکند؟" بلمه همیشه می پرسند: " چه کاری می تواند بکند که از حد متوسط بالاتر و بهتر است؟"
نیرو گزینی از نداشته ها و تمرکز بر ضعف ها ، هدر دادن زمان و منابع است و اگر سوء استفاده نباشد ، استفاده نادرست از منابع انسانی است. تمرکز کردن بر قوت، یعنی توقع بهبود عملکرد داشتن. رئیس "واقعا متواضع" از کاری شروع      می کند که شخص می تواند به خوبی انجام دهد و سپس از او انتظار دارد آن کار را بخوبی انجام دهد.
سازمان ابزار خاصی است که با آن توانایی های انسان را شکوفا و ضعف های او را خنثی و به مقدار زیاد بی ضرر         می کند. اشخاص بسیار قوی نه به سازمان نیاز دارند و نه حسرت آن را دارند. آنها به اتکای خود بهتر کار می کنند. لیکن اکثریت مردم این قدر قوت ندارند که به تنهایی و به رغم محدودیت ها اثر بخش شوند.وظیفه اصلی مدیر پیدا کردن کار برای این و آن نیست بلکه تامین افراد مناسب برای سمت های سازمان است . مشاغل باید برون گرایانه و هدفمند باشند، یعنی باید درخور وظایف باشند نه شخصیت ها. اگر شغل متناسب با ویژگی های شاغل سازمان دهی شود تقریبا مسلم است که سرانجامی جز افزایش اختلاف میان مقتضیات شغل و شاغل موجود نخواهد داشت. نتیجه این می شود که باید تعدادی از کارکنان را ریشه کن و به این طرف و آن طرف پرتاب کنیم تا یک نفر در جای مطلوب قرار گیرد. سازماندهی مشاغل باید براساس اصل استقلال شغل از شاغل بوجود آید. این درصورتی میسر   می گردد که مشاغل با بی طرفی تعریف و سازماندهی گردد. سازمانی مشاغل اگر براساس توجه به شاغلان باشد به یقین به تبعیض و نورچشمی پروری می انجامد.
مدیران اثر بخش چگونه می توانند بدون غلتیدن در دام متقابل یعنی " ایجاد شغل متناسب با شخصیت فرد" جذب نیرو کنند آن هم نیروی توانمند؟
در مجموع آنها می توانند از چهار قاعده تبعیت کنند:
1-  با این فرض دست به کار نمی شوند که مشاغل آفریده طبیعت یا پروردگار است. آنها میدانند که مشاغل را انسان به شدت جایزالخطا طراحی می کند و بنا براین از طراحی مشاغل غیر قابل اجرا دوری می جویند . منظور از شغل غیر قابل اجرا شغلی است که برای انسان های معمولی قابل انجام نیست. بنا براین مدیر اثر بخش باید اطمینان پیدا کند که شغل مربوطه درست طراحی شده است.
2- دومین اصل جذب نیرو بر اساس توانمندی ها این است که شغل ها چالشی و بزرگ باشند. لازمه ی جذب توانمندیهای شخص، چالشی بودن شغل است. با این وصف روال بیشتر سازمان های بزرگ چنین نیست. این سازمانها    می خواهند شغل را کوچک کنند و این کار برای وقتی منطقی است که افراد برای عملکردی خاص طراحی و بکار گرفته شوند.
3- مدیران اثر بخش می دانند که باید کار را از توانمندیها آغاز کنند نه از مقتضیات شغل. منظور این است که مدت ها پیش از تصمیم در باره ی پر کردن جای خالی شغل به توانمندی های افراد فکر می کنند. این دلیل اقتباس گسترده روال ارزیابی در روزگار کنونی است. و به همین دلیل افراد به ویژه دانشگران به طور منظم قضاوت می شوند و هدف این است که پیش از انتخاب فرد شایستگی های وی برای منصب بزرگتر معلوم گردد. از آنجا که سرپرستان ما دنبال یافتن نقاط ضعف فرد هستند و این چیزی است که ارزیابی های ما ار ارزشیابی توقع دارند، یکپارچگی تمامیت رابطه ی آن ها با زیردستان آسیب می بیند. همه مدیرانی که که در عمل ارزشیابی های تحمیلی از سوی " راهنمای ت سازمان" را بر هم میزنند غریزه ای سالم دارند و از آن پیروی می کنند.
ارزشیابی و فلسفه ای که در پی آن است بیش از حد با "استعداد نهفته ی انسان ها" سروکار دارد. اما افراد مجرب  می دانند که شایستگی و استعداد فرد را نمی توان از مدت ها قبل، و یا برای کاری بسیار متفاوت از آن چه در حال حاضر انجام می دهد تعیین کرد.آنچه قابل سنجش است عملکرد شخص است و آن چه باید سنجیده شود عملکرد اوست.
4- مدیر اثر بخش می داند که برای بهره گیری از توانمندیها باید ضعف ها را تحمل کند.مدیران اثر بخش هیچ گاه صحبت از "شخص خوب" نمی کنند بلکه همراه از شخصی صحبت می کنند که برای انجام فلان وظیفه خوب است. اما برای انجام این وظیفه دنبال توانمندی می گردند و نیروهایی را جذب می کنند که سازمان را به طرف برتری و فراجویی هدایت کنند و همین نشان دهنده این است که مدیران اثر بخش در جذب نیرو بر فرصت تمرکز می کنند نه بر معضل. سازمان باید به فرد کمک کند صرف نظر از محدودیت ها و ضعف هایش ، از طریق توانمندی هایش به موفقیت برسد. بنا براین جذب نیرو براساس توانمندی نه فقط برای اثر بخش کردن مدیر اجرایی و سازمانش لازم است بلکه در عالم کارهای دانشی برای اثر بخش کردن فرد و جامعه نیز ضرور است.
چگونه رئیسم را اداره کنم؟
مدیر اثر بخش می کوشد توانمندی مافوق خود را به طور کامل شکوفا کند. عقل حکم می کند که شکوفا کردن توانایی های رئیس راهی است بسوی اثر بخش کردن خود زیر دست. این کار سبب می شود طوری بر ایفای سهم و نقش خویش تمرکز کند که نزد مقامهای بالا مقبول افتد و به کار گرفته شود. همچنین سبب می شود زیر دست کارهایی را انجام دهد و در کارهایی موفق شود که خودش به آنها باور دارد. همچنین مدیر اثر بخش می داند که رئیس به دلیل انسان بودنش راه های مخصوصی برای اثر بخش شدن دارد و او دنبال این راه ها می گردد. این راه ها ممکن است از جنس رفتار و عادات باشند اما واقعیت دارند. انسان ها از دیدگاهی دودسته اند: " اهل مطالعه" و " شنونده" . ما همگی متخصص وضع دیگران هستیم و آن ها را به مراتب بهتر و شفاف تر از خودشان می بینیم. بنا براین اثر بخش کردن رئیس معمولا کاری است بسیار ساده. اما لازمه اش این است که بنا را بر توانمندیهای رئیس و برآن چه می تواند بکند بگذاریم. برای از بین بردن ضعف ها باید بنا را بر توانایی ها بگذاریم.
اثر بخش کردن خویش
مدیران اثر بخش رهبری را از جایی شروع می کنند که در آن توانمند هستند. آنها هرچه را که از عهده ی آن برآیند شکوفا می کنند. آنها وقت و توانایی خود را صرف شکایت از چیزهایی نمی کنند که نمی توانند اثری بر آنها داشته باشند. البته مدیران اثر بخش نگران محدودیت هایی هستند ولی حیرت آور است که چه چیزها پیدا می کنند که انجام دادنی و شایسته ی انجام دادن است. در حالی که دیگران از ناتوانی خود در انجام کارها شکایت می کنند مدیران اثر بخش راه را باز می کنند و جلو می روند. شکوفا کردن توانایی همان قدر اهمیت دارد که توانایی و عادت های کاری. مدیر اثر بخش سعی می کند خودش باشد، وانمود نمی کند که شخص دیگری است او به عملکرد خودش و به دستاوردهای خودش نگاه می کند و می کوشد در دل آن ها الگویی را تشخیص دهد. مدیر اثر بخش به کارکنان و به خودش به چشم فرصت نگاه می کند. او می داند که فقط توانایی نتیجه بخش است.
ضعف تنها چیزی که تولید می کند گرفتاری و دردسر است و نداشتن ضعف ثمری به بار نمی آورد. وظیفه مدیر اجرایی تغییر دادن انسانها نیست وظیفه آنها عبارتست از چند برابر کردن ظرفیت مجموعه از طریق به کار گرفتن توانایی ها، تندرستی ها،اشتیاق های موجود در افراد.
فصل پنجم: آسیاب به نوبت
اگر اثر بخشی راز و رمزی داشته باشد آن تمرکز است. مدیران اثر بخش کارها را به ترتیب اولویت انجام می دهند و هر بار یک کار را. نیاز به تمرکز هم در طبیعت شغل اجرایی ریشه دارد ، و هم در طبیعت انسان.مدیر هرچه بیشتر بر مشارکت فرارونده تمرکز کند به پاره های پیوسته و بزرگ زمان نیاز خواهد داشت. هرچه بیش تر از حالت اشتغال به جانب کارآمدی و ثمر بخشی برود بیش تر به سوی فعالیت پایدار کشیده می شود. تمرکز دقیقا به این دلیلی لازم است که مدیر اجرایی با انواع کارها روبرو است که همه باید انجام شوند و گرنه سنگ روی سنگ بند نمی شود. هر نوبت یک کار انجام دادن به آن معنی است که کار باید به سرعت انجام شود. هرچه بیشتر بتوان زمان، کار و کوشش و منابع را متمرکز کرد شمار و تنوع کارهایی که یک نفر می تواند انجام دهد بیشتر می شود. کسانی که کارشان هیچ حاصلی ندارد معمولا خیلی بیشتر کار می کنند. مدیران اثر بخش می دانند که باید خیلی از کارها انجام شود و بطور اثر بخش، بنابراین وقت و انرژی خودشان و سازمان شان را بر انجام کارها بطور منظم ، هربار یک کار، و به نوبت متمرکز می کنند.
دست از گذشته برداشتن
نخستین قاعده ی تمرکز در کوشش های اجرایی دست برداشتن از گذشته ای است که دیگر سودمند نیست.مدیران اثر بخش به طور ادواری برنامه های کاری خود و همکاران شان را مرور می کنند و این را به پرسش را به میان می آورند که: اگر بیش از این این کار را انجام نمی دادیم آیا حالا حاضر به انجام آن هستیم؟ . مدیران اجرایی، خواسته یا ناخواسته همواره مشغول نجات دادن گذشته اند. همیشه امروز نتیجه اعمال و تصمیمهایی است که دیروز گرفته ایم. اقدام ها و تصمیم های گذشته ، هرچند شجاعانه و بخردانه بوده باشند، ناگزیر به مشکلات، بحران ها، و حماقت های امروز منجر می شوند. در عین حال وظیفه خاص مدیران اجرایی آن است که منابع امروز را صرف آینده کنند. اما مدیران اجرایی   می توانند سعی کنند بردگی نسبت به گذشته را با کاستن از آن دسته فعالیت ها و کارهای گذشته که به ارث برده و دیگر ثمر بخش نیستند محدود نمایند. مدیران ثمر بخش پیش از آغاز هر فعالیت جدید یک فعالیت کهنه را کنار می گذارند . این کار از آن جهت ضروری است که باید جلوی افزایش حجم وزن سازمان گرفته شود. تنها عامل اثر بخش برای نجات نو از دست کهنه افرادی هستند که نشان داده اند استعداد عملکرد درست دارند. کنار گذاشتن منظم کهنه و قدیمی، تنها راه فرصت دادن به نو و جدید است. نیاز به کنار گذاشتن فراورده های کهنه ، به منظور میدان دادن به فراوری های نو و سودمند نیازی است فراگیر و همگانی. اگر حدود سال 1??5 وزارت حمل و نقل داشتیم یقینا هنوز هم دلیجان داشتیم البته از نوع ملی، و به شدت برخوردادر از یارانه و با برنامه های پژوهشی و مضحک برای بازآموزی اسبها.
اولویت اولیه و اولویت ثانویه
همیشه برای آینده کارهای مفیدی وجود دارد اما برای انجام آنها زمان کافی وجود ندارد و همیشه فرصت ها بیش از آن است که افراد بتوانند از آنها استفاده کنند. پس باید تصمیم بگیریم و معلوم کنیم که کدام کارها باید در اولویت قرار گیرند و کدام کارها اهمیت کمتری دارند. تنها پرسشی که باید پاسخ داد این است که چه کسی تصمیم خواهد گرفت : مدیر یا فشارها؟
اگر بجای مدیر، فشارها مجاز به گرفتن تصمیم باشند همانگونه که می توان پیش بینی کرد. کارهای مهم قربانی خواهند شد. طبق معمول برای انجام بخش های زمان بر هر کار (تبدیل تصمیم به اقدام و عمل) فرصتی باقی نمی ماند. هیچ کاری انجام نمی شود مگر آن که جزیی از اقدام و رفتار سازمان شود. در حال حاضر آن چه می بینیم نتیجه ی همیشگی ناکامی مدیر در تمرکز بر اولویت ها و تحمیل آنهاست. با این حال تکلیف تعیین اولویت نیست این کار آسان است. همه می توانند آن را انجام دهند.
علت اینکه تعداد کمی از مدیران توجه خود را به این کار معطوف می کنند دشوار بودن کارهایی است که انجام آنها باید به تاخیر افتد، یعنی تعیین کارهایی که در حال حاضر نباید به آنها پرداخت و پایبند ماندن به این تصمیم. خیلی از مدیران به تجربه فهمیده اند کاری را که انسان عقب می اندازد، در واقع آن را کنار می گذارد. این واقعیت که هرچه به تعویق افتد به فراموشی سپرده می شود، مدیران را از عقب انداختن هر کار باز می دارد.
آن ها می دانند که این کار یا آن کار اولویت نخست نیست اما تعیین اولویت ثانویه برای آنها خطرناک است. احتمال دارد کاری که اولویت آن پایین آمده حالا زمینه ی موفقیت و خشنودی رقیبان را فراهم آورد. زیرا هیچ تضمینی نیست که کاری را که ما عقب می اندازیم توسط رقیب به داغ ترین و خطر ناک ترین موضوع رقابت تبدیل نشود.
تعیین اولویت ثانویه هم ناخوشایند است. هر اولویت ثانویه اولویت اولیه ی کس دیگری است. ساده ترین کار این است که سیاهه ای از اولویت های اصلی تهیه کنیم و بکوشیم از هر کار ، اندکی را انجام دهیم. با این کار همه را خوشحال   می کنیم اما تنها عیب این روش این است که هیچ کاری انجام نخواهد شد. اولویت های اولیه و ثانویه را باید همواره در روشنایی واقعیتها بار دیگر بررسی و بازنگری کرد. به بیان دیگر مدیر اثر بخش هر بار خود را مقید به انجام دادن یک کار می کند و پس از بازنگری اوضاع و شرایط، کار بعدی را که حالا کار اول شده است بر می گزیند.
فصل ششم : عناصر تصمیم گیری
تصمیم گیری فقط یکی از وظایف هر مدیر اجرایی است. این کار معمولا بخش کوچکی از وقت آنها را می گیرد. مدیران اثر بخش تصمیم های اثر بخش می گیرند. آنها این تصمیم ها را به مانند فرایندی نظام مند، با عناصری که بخوبی تعریف شده و به طور گام به گام، می گیرند. اما این فرآیند به سختی با شباهتی به آنچه امروزه در کتاب ها " تصمیم گیری" نامیده می شود دارد. حجم تصمیم گیریهای مدیران اثر بخش زیاد نیست. آنها توجه خود را معطوف به گرفتن تصمیمهای مهم می کنند و می کوشند.
به جای مشکل گشا شدن (پرداختن به مسائل جزیی) به امور راهبردی و کلی فکر کنند و سعی می کنند فقط چند تصمیم مهم در بالاترین رده ی درک مفهومی بگیرند. مدیران اثر بخش می دانند تصمیم چه وقت باید مبتنی بر قاعده کلی باشد و چه وقت مبتنی بر وضعیت خاص.
عوامل فرایند تصمیم :
ویژگی های واقعا مهم تصمیم های مدیران اثر بخش (در مطالعه موردی ویل و اسلون ) نه تازه بود و نه مناقشه انگیز بودن ماهیت آنها. این ویژگیها عبارتند از :
1- درک مشخص از این تکته که مسئله عمومی است (نه خاص) و فقط از طریق گرفتن تصمیمی قابل حل است که قاعده یا اصولی را بنا نهد.
2-  تعریف شرایطی که در آن بتوان به مسئله پاسخ گفت.
3- تحقیق در باره این که چه چیز "درست" است.
4- فراهم کردن تمهیدات لازم برای عملیاتی کردن تصمیم و قرار دادن آن در جایگاه صحیح سازمانی و تشکیلاتی
5- " بازخورد" که اعتبار و اثر بخشی تصمیم را در جریان وقایع می آزماید.
این عناصر فرایند اثر بخش تصمیم گیری هستند که در زیر شرحی بر آنها ارائه می گردد:
نخستین سوالی که تصمیم گیرنده ی موفق می پرسد این است که: " این وضعیت عمومیت دارد با استثنا است؟ آیا اساس بسیاری ار پیشامدها است یا پیشامدی است استثنایی که باید با آن برخوردی خاص شود؟" به آنچه عمومیت دارد باید با قانون برخورد کرد و با استثنا متناسب با وضع آن.
به بیان دقیقتر بجای دو وضعیت باید چهار وضعیت را در نظر بگیریم:
اول وضعیتی است که بطور کامل حالت عمومی داشته باشد.
دوم  وضعیتی است که گرچه برای سازمان پیشامدی منحصر بفرد است ولی واقعا جنبه عمومی دارد.
سوم وضعیتی است که پیشامدی واقعا استثنایی و منحصر بفرد می باشد.
چهارم وضعیتی است که نمود زود هنگام یک مسئله عمومی جدید روی می دهد.
همه رویدادها بجز رویداد واقعا یگانه نیازمند چاره و راه حل عمومی هستند. آن ها نیازمند یک قاعده ، یک خط و مشی و یک اصل هستند. اگر اصل مناسب و صحیح انتخاب شود همه ی مظاهر و جلوه های یک موقعیت عمومی و فراگیر را می توان به طور عملی کنترل کرد. با این وصف با رویدادهای یگانه واقعا باید جدا جدا برخورد کرد . برای این کار   نمی توان قاعده ساخت. تصمیم گیرنده اثر بخش وقتش را صرف این می کند که بفهمد با کدام یک از این حالت ها   سر و کار دارد. او می داند که اگر در دسته بندی حالت ها اشتباه کند تصمیمش غلط ار آب در می آید. از هر نظر    رایج ترین خطا آن است که با حالت عمومی چنان رفتار کنیم که انگار یک رشته رویدادهای یگانه و بی نظیر است. یعنی عملگرا بودن به هنگامی که شخص شناخت و درک و قاعده کلی ندارد. چنین روشی ناگزیر به شکست و بی ثمری     می انجامد.
خطای دیگری که به همان اندازه رواج دارد این است که با رویداد نو چنان رفتار کنیم که انگار نمونه دیگری است از مسئله کهنه، و در نتیجه باید با قواعد کهنه با آن برحورد شود. موضوع دیگری که به همین اندازه رواج دارد تعریف پذیرفتنی مسئله اصلی است.
مدیر موفق و اثر بخش در گرفتن تصمیم زیاده روی نمی کند او ناچار نیست تصمیم های متعدد بگیرد. از آنجا که حالتهای عمومی را از طریق قاعده و ت چاره می کند می تواند بیش تر رویدادها را از طریق انطباق تحت قاعده درآورد.
دومین عنصر بزرگ فرایند تصمیم گیری شفاف بودن شرایط و ویژگیهای مربوط به تصمیم است. هر چه شرایط روشن تر بیان شوند احتمال اثر بخش شدن تصمیم و تحقق هدف مورد نظر آن بیش تر می گردد. برعکس هرگونه کوتاهی در تعریف این شرایط کم و بیش سبب بی خاصیت شدن تصمیم می گردد و این اتفاق ربطی به ظاهر هوشمندانه تصمیم ندارد. مدیران اثر بخش می دانند که شرایط تصمیمی که شرایط حدی را رعایت نکند بی حاصل و بی مورد است. در واقع احتمال دارد چنین تصمیمی بدتر از تصمیمی باشد که شرایط حدی نامناسب را رعایت کند و هردو غلط خواهند بود اما برای شرایط نامناسب حدی می توان تصمیم مناسب گرفت. چنین تصمیمی باز هم اثر بخش خواهد بود.
تفکر شفاف درباره شرایط حدی نیز برای تشخیص خطرناکترین تصمیم بین همه ی تصمیم های محتمل لازم است. تصمیمی که احتمال فقط احتمال را دارد و اگر اشتباهی پیش نیاید موفق می شود. این تصمیمات همیشه معقول بنظر     می رسند اما هنگامی که انسان به بررسی شرایط می پردازد باید تامین شود، همیشه به این نتیجه می رسد که اساسا با هم سنخیت و سازگاری ندارند. با این حال تعیین ویژگی ها و تعیین شرایط حدی در هر تصمیمی مهم و بر اساس "واقعیت" قابل انجام نیست . این کار باید همیشه براساس تفسیر و تعبیر صورت پذیرد.
چنین تصمیمی قضاوتی است و ریسک پذیر. هر کس می تواند تصمیم غلط بگیرد و در واقع هر کس در دوران زندگی گاه مرتکب گرفتن تصمیم نادرست می شود. اما هیچ کس مجبور نیست تصمیمی را بگیرد که بنا به ظاهر شرایط حدی را رعایت کند.
کار را باید با آن چه صحیح است و نه آن چه پذیرفتنی است آغاز کنیم، دقیقا بدلیل این که انسان همیشه در نهایت تن به مصالحه می دهد. ما دو نوع مصالحه داریم یک نوع آن در قالب این ضرب المثل قدیمی توصیف می گردد که" نیم قرص نان بهتر از گرسنگی است" و نوع دوم در قالب داستان قضاوت سلیمان بیان می شود " داشتن نیمه ای از بچه بدتر از نداشتن بچه است" .
در مصالحه نخست شرایط حدی هم چنان احراز می شوند غرض از نان تامین خوراک است و نیم قرص نان باز هم
خوراک است. اما در نیمه ای از یک بچه شرایط حدی را رعایت نمی کند زیرا سقه ای از بچه نیمی از بچه زنده و
رشد یابنده نیست، بلکه نعشی است که به دو قسمت شده است. نگران بودن درباره ی آن چه پذیرفتنی است و آن چه بهتر است گفته نشود کاری است بیهوده و تلف کننده ی وقت.
عملی کردن تصمیم چهارمین عنصر مهم فرایند تصمیم گیری است. گرچه تعمق در شرایط تصمیم گیری دشوارترین مرحله تصمیم گیری است اما تبدیل تصمیم به اقدامی اثر بخش معمولا مرحله و گامی است به شدت زمان بر. با این حال تصمیمات اثر بخش نخواهدبود مگر آن که از آغاز ترتیبات اجرایی در تصمیم گنجانده شود.
در واقع هیچ تصمیمی گرفته نمی شود مگر آن که به شکل گام ها و مراحلی مشخص بیان و اجرا شود. پیش از اجرایی شدن این مرحله، تصمیم گیری چیزی نیست مگر نیت خیر.
برای تبدیل تصمیم به عمل باید به چند پرسش پاسخ دهیم: چه کسانی باید از این تصمیم آگاه شوند؟ چه اقدامی باید صورت پذیرد؟ چه کسی باید اقدام نماید؟ اقدام چه باید باشد تا کسانی که آن را انجام می دهند بتوانند آن را انجام دهند؟ نخستین و آخرین پرسش از این پرسشها غالبا مغفول می ماند که پیامدهای هولناکی دارد.
علاوه بر این تصمیم باید متناسب با ظرفیت کسانی باشد که قرار است آن تصمیم را انجام دهند. پنجمین عنصر مهم فرایند تصمیم گیری باید در دل تصمیم بازخورد تعبیه شود تا از طریق آن امکان سنجش و آزمون مداوم چشم داشت هایی که اساس تصمیم را تشکیل می دهند در مقابل رویدادهای واقعی فراهم شود.
تصمیم را انسان جایزالخطا می گیرد. در بهترین حالت کارهای انسان ماندگار نیست حتی بهترین تصمیم از احتمال خطا داشتن مصون نیست . حتی اثر بخش ترین تصمیمات سرانجام روزی عمرشان به پایان خواهد رسید.
برای گرفتن بازخورد نیازمند اطلاعات هستیم ، به گزارش و عدد و رقم. مادام که شخص بازخوردش را از تابش نور حقیقت به دست نیاورد ، مادام که که شخص خود را مقید نکند که برود و ببیند ، در واقع خود را به خشک اندیشی زده و از آن طریق به پوچی و بی ثمری رهنمون شده است.
فصل هفتم : تصمیم های اثر بخش
تصمیم نوعی قضاوت است انتخابی بین چند گزینه. این انتخاب ،کمتر بین درست و نادرست صورت می گیرد. در بهترین حالت انتخابی است بین " تقریبا درست " و "احتمالا غلط" اما بیشتر وقتها انتخابی است بین دورش که هیچ یک از آنها به نحوی قابل اثبات از دیگری به صحت نزدیکتر نیست. کتابهایی که درباره ی تصمیم گیری نوشته شده به خواننده القا می کنند: " ابتدا ببین داده های مرتبط کدامند" اما مدیرانی که تصمیم های اثر بخش می گیرند می دانند که کار با یافتن داده ها شروع نمی شود بلکه با نظر و عقیده شروع می شود.
برخلاف آنچه در بیشتر کتابهای درسی مربوط به تصمیم گیری ادعا می شود تصمیم اثر بخش از اجماع آرا و عقاید درباره ی داده های مرتبط سرچشمه نمی گیرد. آن چه سبب شناخت تصمیم درست می شود برخورد آرای متفاوت و در نظر گرفتن گزینه های متفاوت است. اما مدیر اثر بخش این را هم می داند که افراد کار را از جستجوی داده های مرتبط شروع نمی کنند. کار را با نظر و عقیده آغاز می کنند این کار هیچ اشکالی تولید نمی کند. از افراد ورزیده در یک حوزه می توان توقع داشت در آن حوزه صاحب نظر باشند. بی نظری پس از مدت ها در معرض موضوع بودن ، حکایت از چشمی می کند که موشکاف نیست و از ذهنی که وارفته و تنبل است.
تنها روش دقیقی که باعث می شود بتوانیم عقیده ای را با سنجه ی واقعیت بسنجیم، مبتنی بر این درک روشن است که ارا و عقاید اول وارد گود می شوند و باید چنین باشد. در این صورت هیچ کس نمی تواند نبیند که ما کار را از فرضیه های خام و نا آزموده آغاز می کنیم.
در علم هم همین طور است ما تکلیف خود را با فرضیه ها می دانیم و در باره ی آنها مشاجره نمی کنیم، بلکه آنها را     می آزماییم. بدین ترتیب معلوم می گردد کدام فرضیه ها پذیرفتنی هستند و در نتیجه توجه و رسیدگی جدی، و کدام فرضیه ها در نخستین آزمون و در تجربه ی قابل مشاهده حذف می شوند.
مدیر موفق اظهار نظر را تشویق می کند. اما بر این مسئله هم پافشاری می کند که صاحبان عقاید باید روش محک زدن راست آزمایی عقیده را نیز بیان کنند یعنی آزمودن عقیده در مقابل واقعیت. از این رو مدیر اثر بخش می پرسد : " چه چیز را باید بدانیم تا بتوانیم اعتبار این فرضیه را بیازماییم؟ " و " داده ها چه باید باشند تا این نظر پذیرفتنی باشد ؟ " و این پرسش را به عادت تبدیل کند. هرگاه کسی روش گرفتن تصمیم اثر بخش و واقعا درست را حلاجی کند متوجه می شود که فکر و کار زیادی صرف یافتن دستگاه سنجش مناسب می شود. فرض تصمیم گیرنده موفق این است که دستگاه سنجش درست نیست، اگر درست بود نیازی به گرفتن تصمیم نبود. این که گرفتن تصمیم جدید لازم می شود نشان دهنده این است که آن تصمیم قبلی مرتبط و معتبر نیست.
بهترین راه یافتن سنجش مناسب آن است که بدنبال "بازخوردی" باشیم که پیشتر درباره آن صحبت شد با این تفاوت که این بازخورد پیش گیرانه است یعنی مربوط به قبل از تصمیم است. هرگاه لازم شود شخص قضاوت کند باید گزینه هایی داشته باشد تا بتواند یکی از آنها را انتخاب نماید. قضاوتی که محدود به گفتن آری یا نه باشد اصلا قضاوت نیست . فقط در صورت وجود چند گزینه می توان امیدوار بود که نسبت به آن چه در خطر است، آگاهی پیدا کنیم. بر همین اساس مدیران موفق اصرار دارند که "نظام سنجش" هزینه هایی داشته باشد تا نسبت به آن چه در خطر است آگاهی پیدا کنیم. اگر انسان به گزینه های مختلف توجه نکند معلوم می شود ذهنش بسته است و این نشان می دهد که چرا تصمیم گیران اثر بخش آگاهانه و به عمد به دومین فرمان مهم کتاب های درسی بی اعتنایی می کنند یعنی بجای جای ایجاد اجماع ، اختلاف نظر و مشاجره را تشویق می کنند. تصمیم هایی که مدیران باید بگیرند با تحسین و آفرین گرفتنی نیست. این تصمیم ها به شرطی به خوبی گرفته می شوند که مبتنی بر تضارب آرا، گفت و شنود میان دیدگاهای مختلف و انتخاب ، از میان قضاوتهای مختلف باشند. نخستین اصل تصمیم گیری آن است که تصمیمی گرفته نمی شود مگر آنکه عدم توافق و نا سازگاری وجود داشته باشد. یکی از بهترین مدیرانی که به ضرورت "عدم توافق سازمان یافته" بود فرانکلین روزولت رئیس حمهور آمریکا بود. او موضعی را به چند نفر که دیدگاهایی متضاد داشتند مطرح می کرد و سپس با تحلیل تضارب آرای آنها بهترین تصمیمات را می گرفت. او از روش مبتنی بر "دادرسی ترافعی" استفاده می کرد. روشی که توسط حقوقدان ها مورد استفاده قرار می گیرد تا به داده های واقعی مناقشه دست یابند و مطمئن شوند که   همه ی جنبه های دعوا در معرض آگاهی دادگاه قرار گیرد. برای اصرار بر عدم توافق سه دلیل عمده وجود دارد : دلیل نخست این است که عدم توافق تنها تدبیر تدافعی است که اجازه نمی دهد تصمیم گیرنده زندانی سازمان شود. دلیل دوم آن است که عدم توافق به تنهایی فراهم آورنده ی انواع گزینه های یک تصمیم است . و دلیل سومین دلیل آنکه عدم توافق باعث برانگیختن قدرت تخیل خواهد شد. اما بطور مسلم انسان برای یافتن پاسخ صحیح مشکلات نبازمند تخیل نیست. این حرف باز هم فقط در ریاضیات معنا دارد. در همه اموری که حالت ناپایدار و عدم قطعیت دارند (مثل بده بستانهای ی، اقتصادی، اجتماعی یا نظامی و.) شخص به راه حل های خلاق نیاز دارد تا موجب وضعیت تازه ای شوند. و این بدان معناست که شخص نیازمند قوه ی خلاقه است، راهی جدید و متفاوت برای مشاهده، شناخت و دریافت. با این وصف خلاقیت باید به چالش کشیده و برانگیخته شود و گرنه نهفته و بی مصرف می ماند. عدم توافق بخصوص اگر ناگزیر، مستدل، منطقی و سنجیده باشد اثر بخش ترین انگیزشی است که می شناسیم.
پس نتیجه می گیریم تصمیم گیر اثر بخش سامان دهنده ی عدم توافق است. این عمل او را از افتادن در دام پدیرفتنی دروغین یا ناقص محافظت می کند. تصمیم گیرنده ی اثر بخش کار را با این فرض شروع نمی کند که یک روال درست است و بقیه روال ها نادرست همچنین کار را با این فرض شروع نمی کند که حق با من است و طرف من اشتباه می کند، بلکه کار را با این تعهد آغاز می کند که علت اختلاف نظر آدم ها را پیدا نماید.
البته فرد تصمیم گیر اثر بخش می داند که آدم نادان فراوان است و دو به هم زن و شرور هم کم پیدا نمی شود. اما فرض نمی کند کسی که با نظر او مخالف است فرومایه یا نادان است مدیری که می خواهد درست تصمیم بگیرد صرف نظر از اینکه از نظر عاطفی به چه اوجی می رسد و صرف نظر از این که تا چه اندازه خیالش از به خطا بودن طرف مقابل آسوده است خود را وادار می کند مخالفان را ابزار خودش ببیند تا موضوعات از همه ی جهات بررسی شوند . 
یک پرسش نهایی دیگر هم وجود دارد که تصمیم گیر موفق مطرح می کند: آیا گرفتن تصمیم واجب است ؟ یک گزینه همواره این است که تصمیمی گرفته نشود. تصمسم گرفتن به جراحی می مامند . دخالت در سیستم است و بنابراین خطری را با خود دارد: خطر شوک و ضربه. همانگونه که یک جراح ورزیده جراحی نالازم انجام نمی دهد مدیر موفق هم تصمیم نالازم نمی گیرد.
در طرف مخالف حرکت هایی قرار دارند که با توجه به آنها می توان بدون خوش بینی افراطی، انتظار داشت که آنها از خودشان مواظبت کنند حتی اگر هیچ کاری هم انجام نشده باشد. اگر پاسخ پرسش " اگر هیچ کاری نکنیم چه اتفاقی    می افتد؟ " این باشد که " مسئله راه خودش را پیدا خواهد کرد : در این صورت مدیر دخالت نخواهد کرد. اگر شرایط ضمن آزار دهنده بودن، بی اهمیت باشد ، بازهم مدیر مداخله نخواهد کرد.
اکثریت مطلق تصمیمات بین دو حد افراط و تفریط قرار دارند. هیچ مسئله ای بخودی خود حل نمی شود و احتمالا به مشکل وخیمی هم تبدیل نخواهد شد. فرصتی که پدید می آید برای بهبود است نه تحول و نوآوری اما همین بهبود ها هم قابل اعتنا هستند. به بیان دیگر اگر اقدامی نکنیم زنده می مانیم و اگر اقدامی کنیم وضع بدتر می شود. در این موقعیت تصمیم گیرنده اثر بخش ریسک اقدام کردن را با ریسک اقدام کردن مقایسه می کند. در این جا فرمول درستی برای گرفتن تصمیم وجود ندارد. اما رهنمودها بقدری شفاف هستند که گرفتن تصمیم به ندرت دشوار می شود. این رهنمودها به شرح زیر هستند:
1-  اگر در مقایسه، منافع به شدت بر هزینه ها می چربند اقدام کن
2-  می خواهی اقدام کن ، می خواهی نکن، اما در حالت بینابین و مصالحه نمان.
روشن می شود که گرفتن تصمیم علاوه بر قوه ی تشخیص ، شجاعت هم می خواهد. دلیل ذاتی وجود ندارد که دارو حتما تلخ باشد اما داروهای اثر بخش معمولا تلخ هستند. همچنین دلیل محکمی در دست نیست که چرا تصمیم ها باید ناخوشایند باشند اما تصمیم های اثر بخش معمولا ناخوشایند هستند. مدیر اثربخش در این مرحله یک کار را انجام نخواهد داد. تسلیم این فریادها نخواهد شد: " دوباره بررسی شود".
این راه و رسم ترسوهاست. اما مدیر اثر بخش همزمان در گرفتن تصمیم شتاب نمی کند مگر آنکه یقین کند که تصمیم را بخوبی درک می کند. به مدیران مزد نمی دهند تا کارهایی را که دوست دارند انجام دهند به آنها مزد می دهند تا کارهای درست انجان دهند. به عبارتی دیگر کار آنها فراهم آوردن زمینه برای گرفتن تصمیم های اثر بخش است.
تصمیم گیری و رایانه
آیا در این دوره که رایانه وجود دارد باز هم این حرفها مورد دارد؟ در واقع رایانه مدیران را ناچار خواهد ساخت به جای گرفتن تصمیم های شتاب زده و آنی تصمیم های سنجیده و پخته بگیرند.
رایانه برای مدیریت ابزاری است توانا، رایانه مثل چکش یا انبر دست (اما نه مثل چرخ یا اره) نمی تواند آن چه را انسان قادر به انجام آن است انجام دهد. اما از پس از انجام یک کار بشری بر می آید و جمع و تفریق آن بی نهایت از انسان سریعتر . وچون ابزار است کسل و خسته نمی شود، اضافه کار هم نمی خواهد و مثل همه ابزارهایی که بهتر از بشر کار می کنند ظرفیت انسان را چند برابر می کند.
توانایی رایانه در این است که که ماشین یا دستگاه منطق است. دقیقا همان کاری را انجام می دهد که برایش معین کرده اند و به این ترتیب کارش سریع و دقیق می شود. اما انسان برعکس، منظقی نیست، اهل ادراک است معنای این حرف این است که بشر کند و شه است اما بینش و ذکاوت هم دارد. انسان می تواند سازگار شود و نتیجه بگیرد که تصویر کلی چه گونه است.
در نتیجه تصمیم گیری دیگر نمی تواند محدود به گروه اندک باشد که در بالای هرم قدرت قرار دارند. در هر صورت کما بیش همه ی دانشگران یک سازمان یا خودشان تصمیم گیرنده می شوند و یا دست کم نقشی فعال، هوشمندانه و خود سامان در فرایند تصمیم گیری بازی می کنند. با استفاده از رایانه کاری که در گدشته بسیار تخصصی بوده و از طرف نهادهای کوچک و معین اجرا می شده به سرعت به وظیفه ای عادی در این نهاد اجتماعی جدید، یعنی سازمانه های بزرگ دانشی تبدیل می شود.
یکی از مثال های تعییر دادن تصمیم گیری که ناشی از فن آوری های جدید است تکنیک پرت است . هدف پرت فراهم کردن نقشه های راه برای انجام کارهای مهم در برنامه های بسیار پیچیده مثل طراحی و ساخت سفینه ی جدید فضایی است. هدف پرت مشخص کننده این موضوع است که چگونه چنین برنامه را کنترل کنیم.
نخستین بار همه ی افرادی که با پرت کار می کنند بدون استثنا در همه ی قضاوتهای خویش مرتکب اشتباه می شوند. از رایانه می توان به سرعت به دل مشغولی های ناشی از رویدادهای سازمان آگاهی یافت. رایانه می تواند یکی از لغزش های رایج در تصمیم گیری را تعییر دهد ) در گدشته ما فقط نشانگان و عوارض را درمان می کردیم( اما رایانه عام و کلی عمل می نماید.)
در واقع دلیل کافی وجود دارد که نشام می دهد پیدایش رایانه سبب اقزایش علاقه به تصمیم گیری شده است. اما دلیل هرچه باشد این رایانه نیست که در تصمیم گیری جایگزین انسان شود. دلیل افزایش علاقه این است که رایانه در انجام محاسبات جانشین انسان خواهد شد. و انسان در تمام مراتب سازمانی از پایین تا بالا ناچار خواهند شد که مدیریت را یاد بگیرند تا بتوانند بطور اثر بخش تصمیم بگیرند.
نتیجه: لازم? اثر بخش شدن آموزش است
این کتاب بر دو فرض بنا نهاده شده است: 1 - کار مدیر این است که اثر بخش باشد  ? - اثر بخشی آموختنی است. به مدیر بابت اثر بخش بودن مزد می دهند او اثر بخش بودن را به سازمانی که در آن کار می کند مدیون است. اثر بخشی در موارد زیر خود را حساس و سرنوشت ساز تشخیص می دهد : خود پروری انسان - گسترش سازمان - تحقق جامعه ی مدرن و کارایی آن . نخستین گام در راه اثر بخشی انجام این دستور است: ثبت موارد مصرف زمان، وقت کجا می رود. و گام بعدی طی آن: از مدیر خواسته می شود برکارش در زمینه ی ایفای سهم و نقش متمرکز شود. گام سوم شکوفا کردن توانایی ها اساسا نگرشی است که خود را رفتار انسان نشان می دهد . گام جهارم آسیاب به نوبت و مجال را دریاب است . آنچه در این روش ثبت و تحلیل می شود دیگر همان چیزی نیست که از محیط سازمان بر می آید بلکه آن است که باید بکوشیم تا درمحیط شکل بگیرد. گام پنجم اثر بخشی بود که مرتبط با عمل عاقلانه است . لازمه تصمیم گیری اثر بخش دو چیز است : طی کردن روال و تجزیه و تحلیل. لازمه خود پروری ی مدیر چیزی بیش از آموزش در اثربخشی است. او باید کسب و آگاهی مهارت کند.
خود پروری مدیر و حرکت به سوی اثر بخشی یگانه منسجم کننده ی موجود است . این تنها راهی است که هدف های سازمانی و نیازهای فردی می توانند در کنار هم حرکت کنند. مدیری که در جهت شکوفا ساختن توانایی ها می کوشد تلاش می کند تا عملکرد سازمان را موقعیت شخصی سازگار نماید. او می کوشد تا حوزه ی دانش خود را به فرصت سازمانی تبدیل نماید و با تمرکز بر مشارکت فرارونده می کوشد تا ارزش های خود را دستاوردهای سازمان نماید. فقط اثر بخشی می تواند دو نیاز جامعه ی ما را سازگار و هماهنگ کند، نیاز سازمان به بهره مند شدن از سهم و نقشی که فرد باید ایفا کند و نیاز فرد به داشتن سازمانی که به مثابه ابزار در خدمت تحقق مقصد های نهایی وی  باشد.


مقدمه
در اوایل قرن بیستم همراه با گسترش بازارهای مصرف ، صنایع از رشد روزافزونی برخوردار شدند. از سوی دیگر، ماشینی شدن کارها و پیشرفت چشم گیر تکنولوژی نیز سبب شد که ماشین به تدریج جایگزین نیروی انسانی شود. به سبب توجه روزافزون نسبت به بازدهی، کارآیی و سودآوری، مساله کنترل و تنظیم عوامل تولید اهمیت بسیار یافت. با وجود این تغییرات، کارکنان هنوز هم ابزارهای کار خود را مطابق سلیقه شخصی و متناسب با وضعیت خویش تهیه می کردند، سرعت ماشین ها به میل ماشین کاران تعیین می شد، یادگیری حرفه ای تابع نظم خاصی نبود، و غالبا برحسب اتفاق و با الگوبرداری از طرز کار کارگران ماهر صورت می گرفت. سرپرستان از قدرت زیاد برخوردار بودند و در زمینه های انتخاب کارگران ، طول مدت استراحت در محیط کار، مسائل مربوط به داوری در امور انضباطی  و رفع اختلافات، انفصال و اخراج کارکنان، راسا تصمیم می گرفتند. به این ترتیب بود که مدیران بدون راهنمای آموزشی معین و بر اساس ذوق و سلیقه شخصی خودشان عمل می کردند.
روابط بین مدیریت و کارکنان مشخص نبود و مدیرانی که تجربه مدیریت و رهبری نداشتند، غالبا از روش دیکتاتوری برای اداره امور استفاده می کردند. استانداردهای تولید معمولا به صورت نظری و بدون توجه به شرایط، تعیین می شد و استعدادهای کارکنان بدون در نظر گرفتن شرایط شغلی و به طور تصادفی به کار گرفته می شد. در چنین شرایطی، چنانچه کارکنان در انجام کار حداکثر تلاش و کوشش خود را اعمال نمی کردند، جای تعجب نداشت. مضافا این که ضوابط تشویقی برای عملکرد شغلی مطلوب نیز در میان نبود.
به علت فقدان هر گونه استاندارد کار، مدیران در وضعیتی نبودند که نسبت به برقرراری نظام صحیح دستمزد و ترفیعات و پاداش، تصمیمات مناسبی اتخاذ کنند.تحت این شرایط، از یک سو مدیران حداکثر فشار را نسبت به کارکنان برای افزایش تولید اعمال می کردند و از سوی دیگر، کارکنان سعی می کردندکه به سیستم لطمه وارد کنند. به این ترتیب، مدیران و کارکنان هیچ یک از شرایط حاکم بر محیط کار خرسند نبودند. در این اوضاع و احوال اجتماعی بود که در آمریکا (( فردریک وینسلو تیلور)) مکتبی را پایه گذاری کرد که به نام مکتب مدیریت علمی معروف شده است. در فرانسه نیز (( هانری فایول)) مکتب مدیریت عمومی را پایه گذاری کرد، همچنین (( ماکس وبر )) دانشمند آلمانی مبانی یک سازمان کارآمد تحت عنوان  بوروکراسی را مطرح کرده است.( ایران نژاد پاریزی و ساسان گهر، 1393،43 )
این سه جریان فکری مکمل هم هستند از سازمان رسمی حمایت می کنند و بر افزایش کارایی در دستیابی به اهداف سازمانی متمرکز بودند.
مدیریت علمی
در اوایل 1900، تئوری سازمانی که تاکید بر عقلانیت، کارایی و بهره وری از طریق قوانین مسلم و ثابت و اصول علمی داشت، بوجود آمد. این نظریه که مدیریت علمی نام داشت، توسط فردریک وینسلوو تیلور بنا نهاده شد.  در این سال تمایل و گرایش به مدیریت علمی به اوج خود رسیده بود و کتاب اصول مدیریت علمی تیلور نیز به زبان های مختلفی ترجمه شده بود. تیلور مشکل عمده اجتماعی روزگار خود را به عنوان یکی از عناصر کارایی بر می شمارد. مدیریت علمی تیلور بر کشف اصول بنیادی حرکت که در برگیرنده عملکرد فعالیت های فیزیکی بود، تمرکز داشت . با فرض اینکه (( یک بهترین )) روش عملکرد در هر فعالیت که به حداکثر کارایی منتهی می شود، تعیین گردد. اگر چه او هم مدیریت و هم کارگر را برای ناکارآمدی سرزنش می نمود، اما بیشترین انتقاد را متوجه مدیریت می دانست.
به گفته تیلور، مدیریت هم از لحاظ عدم آگاهی نسبت به آنچه به منزله یک روز کاری مناسب و هم بی تفاوتی در مورد شیوه های مناسب مدیریتی، ناکارآمد است. برای اصلاح این ناکارآمدی، تیلور اصول مدیریت علمی زیر را پیشنهاد داد:
1-    توسعه علم مدیریت
2-    انتخاب و آموزش کارگر
3-    آوردن علم و کارگر با هم دیگر
4-    تقسیم کار و مسئولیت بین مدیریت و کارگران.
در راه رسیدن به این اهداف تیلور به دنبال یک رویکرد علمی به مدیریت بود که با بکارگیری تکنیک های علمی ثابت به دست آورد. از روش هایی که تیلور پیشنهاد داد می توان به سیستم های تشویقی دستمزد و مطالعات حرکت-زمان اشاره کرد. به گفته تیلور، تکنیک های مدیریت علمی می توانست جایگزین قوانین سرانگشتی مدیریتی شود که در زمان خود خیلی راج بود. او معتقد بود که اصول مدیریت علمی یک رابطه کاری  بهتر  و هماهنگ تری بین کارگران و کارفرمایان ایجاد می کند.اگر چه تیلور از همکاری و تشریک مساعی در محل کار حمایت می کرد ، اما وی اصرار داشت که اقتدار نبایستی به طور مساوی بین مدیریت و کارگران به اشتراک گذاشته شود. تیلور معتقد به یک سلسله مراتب عمودی بود که خواسته های مدیران ارشد از طریق آن  به زیردستان منتقل می شد. البته ایده های تیلور با موفقیت ها و نقد هایی نیز همراه  بود. ( نما، 2015،167 )
از طرف دیگر تیلور بیان می کند که هدف اصلی مدیریت باید حداکثر کردن رفاه هم برای مدیریت و هم برای کارکنان باشد. منظور از (( حداکثر رفاه)) تنها در نظر گرفتن سود سهام بیشتر برای شرکت و یا مالک آن نیست، بلکه توسعه شاخه ای از کسب و کار است که در بیشینه حالت خود، رفاه ممکن را، دائمی سازد. اکثرافراد بر این باورندکه منافع اساسی کارکنان و کارفرمایان با هم در تضاد هستند در مقابل مدیریت علمی معتقد است که منافع حقیقی این دو یکسان است. بدین معنی که رفاه برای کارفرما برای یک دوره طولانی مدت وجود نخواهد داشت مگر آنکه رفاه برای کارکنان ایجاد شود و بالعکس.در یک کلام، حداکثر رفاه زمانی وجود خواهد داشت که آن نتیجه حداکثر بهره وری باشد.( تیلور، 1911،2 )
در ایالات متحده آمریکا، مکتب تیلور با هدف گسترش مزایای تکنیک ها مدیریت علمی شکل گرفته بود و تاثیر این اصول در سازمان ها دولتی و خصوصی احساس می شد . تاکید وی  بر این بودکه مدیریت علمی به دنبال راه هایی است که به بهبود عملکرد کارکنان می انجامد. به دنبال جلب توجه بیشتر مفاهیم مدیریت علمی، آن همچنین توجه مخالفان را نیز به خود در پی داشت که در نهایت این مخالفت ها منجر به پیدایش جنبش کارگری شد.
تیلور در آثار خود مصرانه تاکید داشت که اتحادیه ها باعث می شوندکه خروجی کار با حداقل استاندارد عملکرد باشد. اتحادیه ها با برگزاری تظاهرات گسترده نسبت به بکارگیری اصول مدیریت علمی واکنش نشان می دادند. این تظاهرات باعث شد که کنگره قانون منع استفاده از روش های مدیریت علمی را در سازمان های فدرال در ایالات متحده آمریکا تصویب کند. با وجود ویژگی های مثبت ، مدیریت علمی تیلور بواسطه نگرش های مکانیکی خود به مدیریت، مورد حمله قرار می گرفت. نظریه پردازان روابط انسانی، صراحتا تیلور را به علت غفلت از عامل انسانی در سازمان مورد انتقاد قرار دادند.
سهم مدیریت علمی
در آن روزهای اولیه، اصول بنیادی تئوری مدیریت علمی تیلور، مدیریت اطلاعات و انتقال دانش جهت اطلاع دادن به متصدیان ماشین بود که چگونه آنها از بهره وری منتفع شوند. تیلور از یک کرونومتر، برای ثبت خطا در فرآیند حرکت سنجی استفاده نمود که این مطالعات به کمک هنری گانت انجام گرفت. بنابراین هدف تیلور و موضوع آزمایش تیلوریسم، ارزیابی مشکلات و انتخاب یک راه حل مناسب بود که برای اواخر قرن 19 ، یک نوآوری محسوب می شد.
دیدگاه مدیریت علمی یک محرک قوی بهره وری در سازمان ها و کشورهای صنعتی بود. تاثیر آن برای اولین بار در بخش های خصوصی احساس می شد، اما به سرعت توسط بخش دولتی نیز بکار گرفته شد. همانطور که قبلا بیان شد مدیریت علمی بر این دیدگاه تاکید داشت که ((یک بهترین راه )) برای دستیابی به اهداف وجود دارد البته در مدیریت علمی فرض بر این است که محیط نسبتا با ثبات و قابل پیش بینی باشد. امروزه مدیریت علمی می تواند برای خدمات قابل پیش بینی و تکراری و روتین معتبر باشد.
تاثیر روش های مدیریت علمی بر مدیریت منابع انسانی امروزه در فرآیند انتخاب پرسنل
ما می توانیم اعتبار و قابل پذیرش بودن بینش ها و تکنیک های تیلور را که باهدف  افزایش بهره وری کار  و تعداد کارکنان به عنوان یکی از ابزارهای مکانیکی برای دستیابی به این هدف را در جدول پایین مشاهده کنیم. ایده هایی که او فلسفه خود را بر مبنای آن می سازد، در علم مدیریت امروزی قابل قبول هستند و مشاهده شده است که این ایده ها از زمانی که مدیریت، عمومی شده است، جهانی هستند. در اینجا، تیلور اهمیت استخدام پرسنل و آموزش آنها را برجسته کرده است و آن را به عنوان یکی از بخش های ماموریت طولانی مدت مدیریت در نظر گرفته است.
جدول 1: بینش ها و تکنیک های تیلور در مدیریت مدرن
فلسفه    اعتبار    آیا در حال حاضر قابل قبول است؟    مواردی که اشاره نمود.
1-تصمیم گیری علمی    بله    بله    علوم مدیریت: تحقیق در عملیات، حسابداری هزینه و غیره
2-همکاری مدیر - کارگر    بله    تاحدی    همکاری بیشتر مدیریت – کارگر( جلوگیری از درگیری)
3-تکنیک های مطالعات حرکت و زمان    بله    بله    با استفاده از زمان های استاندارد شده در مقیاس بزرگ
4- استاندارد سازی مطالعات    بله    بله    فرآیند استاندارد سازی در طبقات مختلف، مهندسی نیروی کار
5- ماموریت    بله    بله    مدیریت بر مبنای هدف، سیستم پاداش غنی شده با بازخورد
6- یارانه های دولت    بله    به طور فزاینده    سیستم دستمزد تشویقی
7- مطالعه انفرادی    تاحدی     تاحدی    ریسک پذیری گروه / تفکر گروهی – بیکاری اجتماعی / شرایط تصمیم گیری گروهی
8- آموزش اجرایی    بله    بله    مدیریت پرسنل و توسعه در روانشناسی صنعتی
9- انتخاب علمی    بله    بله    مدیریت پرسنل و توسعه در روانشناسی صنعتی
10- ساعات کاری کوتاه تر / مابقی
    بله    بله    استفاده رایج از استراحت در یک هفته برای 40 ساعت یا کمتر
مدیریت کارآفرینانه علمی
همانطور که پیش تر ذکر گردید هدف اصلی مدیریت علمی، ایجاد حداکثر رفاه هم برای کارفرما و هم برای کارمند بود. مطابق گفته تیلور، این رفاه حداکثری به طور غیرقابل انکاری زمانی رخ می دهدکه افرادبه حداکثر کارایی دست پیدا کنند. به این ترتیب، این حداکثر رفاه می تواند به عنوان نتیجه ای از حداکثر بهره وری وجود داشته باشد. که با توجه به آن، تیلور بر استفاده اقتصادی و ترکیب بهینه منابع انسانی و مادی برای دستیابی به سطح بالاتر بهره وری و عملکرد تاکید داشت. از این منظر مدیریت علمی تیلور، شکل ابتدایی مفهوم قابلیت های پویا و نگرش های منبع محور شرکت بود.
همانطور که می دانیم، ظهور مدیریت علمی در طول دوره بحران ملی رخ داده است که رئیس جمهور روزولت خواستار توقف اتلاف منابع و بالا بردن راندمان ملی شد. با ظهور مدیریت علمی، بخش های صنعتی و تولیدی در اقتصاد با افزایش بی سابقه ای در بهره وری و در نتیجه رفاه ملی و ثروت همراه بود.
کارآفرینی به علت اینکه سهم قابل توجه ای در رفاه و ثروت ملی دارد، نقش مهمی در این مقوله دارد. به این ترتیب، دولت ها به دنبال بهبود سطح کارآفرینی بودند و شرکت های جدید با ارائه مشوق های زیادی ، راه اندازی شدند. هم در مدیریت علمی و هم در کارآفرینی، عامل عمده محرک موفقیت، افزایش سطح کارایی با استفاده کارا از منابع است. مدیریت علمی به ارزیابی عوامل داخلی و خارجی کمک می کند تا اینکه فعالیت ها با کارایی بالایی در سازمان انجام گیرد. تیلور اذعان دارد که محدودیت در خروجی شرکت میدویل استیل، نتیجه ناکارآمدی است که به آسانی می توان آن را از طریق مدیریت علمی فرآیند کار و کارگران اصلاح نمود. ( سالیماس و جونز،2011،85 )

به عبارت دیگر،
مدیریت کارآفرینانه علمی نهفته در بطن مدیریت علمی و کارآفرینی می باشد.

جدول2: ارتباط مدیریت علمی و کارآفرینی
شباهت های مفهومی    نمونه ای در مدیریت علمی    نمونه ای در کارآفرینی
1- توسعه علم برای هر بخش از عملکرد پرسنل    توالی بهینه مراحل، روش عینی برای کارایی، برنامه ریزی کارآمدی سازمانی     کارایی و کیفیت بهینه گزینی در فرانشیز ، فرانشیز به عنوان یک همکاری کارآفرینانه در افزایش سرعت، طبقه بندی و فهم سیستم کاری، فعالیت های منابع انسانی و نقش شرایط و مقتضیات در افزایش رضایت مشتری
2- کارگران به صورت علمی آموزش و انتخاب شده اند    فرد شایسته برای شغل مناسب، شناسایی ویژگی های وظایف، درک نیاز های منابع انسانی    کارمندیابی برای تکوین و رشد شرکت ها، شناسایی کاندیدا های شغلی بالقوه بوسیله شرکت، هر فردی آشکارا مسئول همه فرآیند های اصلی و مهم شرکت است.
3- همکاری میان مدیریت و کارگر تا اینکه کارها بر طبق علوم پیشرفته انجام گیرد    همکاری میان مدیران و کارگران، حل و فصل اختلافات و غلبه بر فرصت طلبی    ایجاد شبکه های اجتماعی، توانمند سازی کارگران از طریق کارآفرینی شرکتی جهت تاثیر سازمانی

مدیریت اداری
در حالیکه تیلور بر روند  اجرایی متمرکز بود مکتب فکری دیگری بر روی اصول مدیریت (اداری) که در حال توسعه بود، متمرکز بود. این مکتب فکری مدیون منشا آن یعنی آثار هنری فایول بود که یک مهندس معدن فرانسوی بود. فایول به سهم خود اصول مدیریت مختلفی را توصیف کرد که عبارت اند از : تقسیم کار واختیار،نظم و انظباط، وحدت فرماندهی، وحدت مدیریت یا وحدت جهت، تبعیت منافع فردی از منافع مشترک، پاداش و مزایا، تمرکز، سلسله مراتب فرماندهی، نظم و ترتیب، انصاف و عدالت، ثبات و استمراری خدمت ، ابداع و ابتکار و روحیه. مانند تیلور، اصول فایول نیز به دستیابی به بهره وری تاکید داشت. وی اصول خود را به عنوان راهنماهای کلی برای کمک به مدیران در درک بافت  سازمانی در نظر گرفته بود. ایده های فایول در آمریکا و فرانسه به خوبی به کار گرفته شد. ( نما، 2015،169 )
در واقع، هنری فایول اولین کسی بود که تجربه شخص خودش را به طور سیستماتیک بررسی کرد و سعی نمود از آن یک تئوری مدیریتی ترسیم نماید.
یک مهندس معدن شایسته  که از او یک مدیر معدن زغال سنگ در اوایل سن 25 سالگی ساخت . در سن 31 سالگی مدیر یک گروه از معادن شد و در 47 سالگی به سمت مدیر عاملی منصوب شد و او این سمت را به مدت 3 سال حفظ نمود. در سراسر زندگی شغلی، نشان داد که به عنوان یک مدیر موفق قابل تمجید است.
سهم عمده فایول این بود که به شناسایی مدریت به عنوان مجموعه ای مجزا از مهارت ها یا عملکرد های انجام شده توسط سرپرستان در سازمان ها پرداخت. وی به وضوح تفاوت بین مهارت های فنی و مدیریتی را تعیین نموده و اشاره کرده که سرپرستان باید برای موفقیت در هر دو مهارت دارای تبحر باشند.
اصول اداری در تعدادی از موارد مورد انتقاد هم قرار گرفت، یکی از منتقدان پیشرو، هربرت سایمون بود که استدلال کرد که مانند ضرب المثل ها، این اصول مبهم و غیرواضح هستند و حاوی عناوینی ضعیف هستند و در ادامه با رد این ادعا که آنها علمی هستند، اشاره کرد که این اصول نتیجه تحقیقات تجربی که به دنبال ایجاد اثربخشی سازمانی است، نمی باشد.
سهم هنری فایول در اندیشه مدیریت
فعالتهای صنعتی:فایول (1994) نشان می دهد که تمام فعالیتهای مربوط به طرحهای صنعتی را می توان به گروههای  sig  ( گروه مشترک المنافع ویژه) تقسیم کرد:
A: فعالتهای فنی ( تولید، ساخت )
 B: فعالیتهای تجاری ( خرید، فروش و مبادله )
 C: فعالیتهای مالی ( جستجو و استفاده بهنینه از سرمایه )
 D: فعالیتهای ایمنی ( حفاظت از افراد و اموال )
 E: فعالیتهای حسابداری ( ارزیابی وضعیت موجودی ، ترامه ، هزینه کل ، آمار)
 F: فعالیتهای مدیریتی ( برنامه ریزی ، سازماندهی ، فرماندهی ، هماهنگی ، کنترل )
عناصر مدیریت: پاسخ فایول در آن زمان منحصر به فرد بود. سهم اصلی او از تعریف مدیریت ( پیش بینی و برنامه ریزی ، سازمان دهی ، فرماندهی ، هماهنگی و کنترل ) به عنوان 5 عامل ( گیولیک و اورویک ) : برای
پیش بینی و برنامه ریزی : بررسی آینده و تهیه برنامه عملیات
سازماندهی : ایجاد ساختار ، مواد و افراد متعهد
فرماندهی : حفظ فعالیت کارکنان
هماهنگی : با همدیگر ساختن ، متحد کردن و توازن همه فعالتها و تلا شها
کنترل : مشاهده همه موارد که مطابق با قوانین و دستورات وضع شده رخ می دهد
اصول کلی مدیریت : فایول (1994 ) تعدادی از اصول عمومی مدیریت را که منطبق با تجربه و مشاهده شخصی خود بود در قالب اصول 14 گانه بیان نمود.
فایول اعتقاد داشت که اگر رهبران سازمانی این اصول 14 گانه مدیریت را درسازمان هایشان  بکار ببرند  ، به تعالی عملکرد می رسند. به عنوان مثال ، اصول تقسیم کار به کارکنان کمک می کند تا با تخصصی شدن وظایف مختلف، کارا تر باشند.
کیفیت مدیریت: مطابق فایول (1994) کسب و کارهایی که توسط افراد انجام می گیرد نیاز به مبنایی دارند که عبارت انداز : کیفیت فیزیکی – کیفیت ذهن – کیفیت اخلاقی – آموزش عمومی – دانش خاص عملیات مورد نظر و تجربه. فایول به این نتیجه رسید که این عوامل ، قابلیتهای مورد نیاز در عملکرد مدیریتی هستند.
وظایف مدیریتی در یک سازمان : برای سازماندهی یک کسب و کار مواردی که برای عملکرد سازمان مفید هستند را باید فراهم نمود : مواد خام ، ابزار ، سرمایه ، پرسنل. همه اینها ممکن است به دو بخش تقسییم شود : سازمان مادی ( کالا یا مواد ) و سازمان انسانی ( پرسنل ) . مطابق فایول ، مدیر فقط با سازمان انسانی سرو کار دارد.
فرماندهی و دستور : هدف فایول از دستور و فرماندهی، آماده کردن افراد جهت دستیابی به اهداف سازمانی است. هدف این است که حداکثر بازدهی از کارکنان کسب گردد. برای فرماندهی اثر بخش- مدیر باید کارمندان خود را بشناسد ، از بی کفایتی رها کند ، قراردادهای مابین کارمندی و کارفرمایی را بشناسد ، آماده کردن مثالهای خوب ، بررسی دوره ای سازمان ، مشاوره با زیر دستان برای اطمینان یافتن از وحدت جهت، تفوض جزییات و ایجاد روحیه یگانگی گروهی.
فایول در برابر تیلور
تلاش هایی جهت مقایسه فایول و تیلور انجام گرفت. آثار فایول و تیلور مکمل هم هستند ، هر دو معتقد بودند که مدیریت مناسب پرسنل و دیگر منابع عامل کلیدی موفقیت سازمان بود. هر دو به استفاده از روش علمی برای مدیریت تاکید داشتند.
بردایز (2002) بیان می کند که ایده های فایول و تیلور که در ادامه آمده دارای سبک کاری یکسان هستند:
-    فرآیند کاری ، ساختار سازمانی و تاکید بر تقسیم سلسله مراتبی کار
-    ایجاد مفهوم سازمان به عنوان یک کل (فایول خطوط روشن اقتدار را به صورت یکپارچگی مفهومی و کاربردی بیان کرد و به همین ترتیب تیلور بر رسمی سازی فرآیند کار در قالب یک سازمان جامع تاکید می کرد.)
-    تاکید بر عقلانیت رسمی از طریق حمات از تکنیک های علمی ، نظم و کارایی
-    نقش مدیران در کار با کارگران و همچنین تشویق آنها
تفاوت عمده ای بین این دو خطوط فکری وجود دارد :
فایول بر مدیریت سازمان تاکید داشت ، در حالیکه تیلور بر مدیریت عملیاتی تاکید داشت.
توجه فایول معطوف به فعالیتهای همه مدیران بود ، در حالیکه تیلور به مدیران خط اول و روش های علمی توجه می کرد .
جدول 3 : شالوده مقایسه فایول با تیلور
مبنای مقایسه    هنری فایول    فردریک وینسلو تیلور
1- چشم انداز    مدیریت عالی    سطح کارگاه
2- تمرکز    بهبود کلی مدیریت از  طریق اصول عمومی    بهبود بهره وری از طریق ساده سازی کار و استاندارد سازی
3- شخصیت    متخصص    دانشمند
4- نتایج    حقایق جهانی توسعه یافته از تجارب شخصی    مشاهده علمی و اندازه گیری
5- سهم عمده ای    یک نظریه نظام مند مدیریت    علم مدیریت صنعتی

 فایول مدیریت را از بالا به پایین می دید، در حالیکه تیلور مدیریت را از پایین به بالا فرض می کرد. توجه اصلی فایول بهبود مدیریت کل سازمان بود در حالیکه تمرکز تیلور بر بهبود مدیریت مشاغل بود . در نهایت ، تئوری اداری فایول کاربرد گسترده تری نسبت به مدیریت علمی تیلور داشت.
مقایسه آثار فایول با مدل مدیریت معاصر
آثار فایول با مدل های مدیریت معاصر مان
ند مینتزبرگ ، کوتر و هی مقایسه شده است . رن (wren) (1997) استدلال می کند که داشتن فهم درست از آثار فایول شاخص مهمی در توسعه تئوری های مدیریت است. اگرچه آثار فایول ، مبنایی مفهومی از آموزش مدیریت و شاخص کلیدی برای تئوری مدیریت است ، با این حال ، کارشناسان مدیریت معاصر مانند مینتزبرگ و کاتر از ایده های فایول در زمینه های مختلف انتقاد کرده اند. به عنوان مثال مینتزبرگ اشاره می کند که دیدگاه کلاسیک می گوید که مدیران در فرآیند مدیریت، سازماندهی ، هماهنگی ، برنامه ریزی و کنترل به کار می گیرند ; اما حقایق چیز دیگری را نشان می دهد و بیانگر فرهنگ عامه از مدیریت است. وی افزود که دیدگاه کلاسیک که توسط فایول بیان شده موفق نشده آنچه که مدیران واقعا می خواهند انجام دهند را بیان نماید . وی معتقد است که آنچه را که مشاهده می کند با ایده های مدیریتی فایول متناسب نیست. بعلاوه ، مینتزبرگ 3  نقش  مختلف مدیریتی را نیز عنوان می کند : نقش های متقابل شخصی ( رهبری ، رابط ،تشریفاتی ) ، نقش های اطلاعاتی  (گیرنده ، توزیع کننده ، سخنگو ) نقش های تصمیم گیرنده ( آشوب زدایی ،  کار آفرینی  یا سوداگری ، تخصیص دهنده منابع ، مذاکره و اجماع ) .
جدول4 : مقایسه چهارده اصول اداری در حال حاضر و در دوره گذشته
اصل    در دوره گذشته    در دوره معاصر
1    تخصصی کردن طراحی شغلی کارگران    عمومی کردن طراحی شغلی کارگران
2    مدیران دارای اختیار و قدرت هستند    کارگران دارای اختیار و قدرت هستند
3    رسمی کردن کنترل ها    کنترل های فشار همسالان و غیر رسمی
4    زیردستان فقط به یک رئیس گزارش می دهند.    زیردستان به چندین رئیس گزارش می دهند.
5    فعالیت ها دارای یک برنامه و یک رئیس هستند.    وظایف و فعالیت ها دارای چندین رئیس و برنامه اند.
6    کارگران نسبت به سازمان متعهد هستند.    سازمان نسبت به کارگران متعهد است و برعکس
7    سیستم پاداش معقولانه    سیستم پاداش مبتنی بر عملکرد
8    تصمیم گیری از بالا به پایین    تصمیم گیری غیر متمرکز، وظایف متناسب
9    سلسله مراتبی، ساختار ارتباطی رسمی    ساختار ارتباطی تخت، رسمیت کمتر
10    سیستم اطلاعات داخلی برای اهداف کنترلی    سیستم اطلاعات داخلی برای اهداف هماهنگی
11    تعهد از طریق محبت کسب می شود.    تعهد از طریق احساس مالکیت کسب می شود.
12    آموزش کارکنان و تشویق آنها به ماندن در سازمان    آموزش و بهبود و توسعه مستمر کارکنان
13    مدیران ایده های جدید را می فهمند و اجرا می کنند.    کارگران ایده های جدید را می فهمند و اجرا می کنند.
14    حفظ روحیه بالا میان کارگران ضروری است.    حفظ روحیه بالا میان کارگران به عنوان یک ضرورت تلقی نمی شود.

مدل بوروکراسی وبر
واژه بوروکراسی به قرن برمی گردد زمانی که دولت های مرکزی مستبد در حال توسعه پایه های حکومتی خود بودند. استفاده از این واژه برای اولین بار به (( وینسنت د گورنای )) ( 1712-1759 ) نسبت داده شده است. ماکس وبر ( 1986 ) تفکر سازمان بوروکراتیک را وارد جامعه شناسی مدرن و تئوری سازمان نمود. .
برخلاف تیلور و فایول که بر فرآیند ها متمرکز بودند، تمرکز وبر برساختار اداری بود. وبر استدلال خود را با مشخص کردن 3 نوع اقتدار شروع کرد:
1-    جامعه سنتی: که حاکمان از اقتدار شخصی مبتنی بر سنت برخوردار بودند. به عنوان مثال، اقتدار رئیس قبیله.
2-    اقتدار کاریزماتیک: در اینجا قدرت رهبر از ویژگی های شخصیش ناشی می شود. پیروان این قدرت را می پذیرند بخاطر اینکه آنها به قدرت جادویی، وحی و دلیری وی اعتقاد دارند.
3-    در نهایت، قدرت قانونی که تحت آن افراد با توجه به صلاحیت قانونی، پیروی می کنند.کسانی که اعمال قدرت می کنند، وظایف خود را با توجه به قوانین و مقررات انجام می دهند.
ایده آل وبر از قدرت، همان اقتدار قانونی است و واژه بوروکراسی مبتنی بر آن می باشد.
مهمترین ویژگی های بوروکراسی
1-    هدف گرایی
2-    قواعد رفتاری و رویه های استاندارد مکتوب شده
3-    تقسیم کار به شدت تخصصی شده
4-    سلسله مراتب قدرت از بالا به پایین و زنجیره ی فرماندهی و جریان اطلاعات
5-    کسب و کار رسمی که با توجه به قانون مکتوب اجرا می شود
6-    هدایت عملیات بوسیله قواعد غیر شخصی
7-    ارتقاء کارکنان براساس دستاوردها
8-    انتصاب اداری مبتنی بر صلاحیت تخصصی
9-    کارمندان هیچ گونه حق مالکیتی بر منابعی که در اختیار شان هست، ندارند.
بوروکراسی وبر به شدت تحت تاثیرتفکر علوم اجتماعی در سازمان ها است. به عنوان مثال، تئوری اقتضائی هنوز هم مبتنی بر تئوری وبر است. باور وبر از بوروکراسی بر مبنای 3 عنصر اصلی زیر است: رسمی بودن جریان کار ، تخصص گرایی و سلسله مراتب.
در تحقیقی که در سال 2012 انجام شده ، سازمان های بوروکراتیک با سازمان های غیربوروکراتیک از جنبه های مختلف مقایسه شده است.
جدول5 : خلاصه ای بر بوروکراسی
                      سازمان بوروکراتیک                        سازمان غیر بوروکراتیک
عنوان                                                                                                              
ویژگی های کلیدی
       
اهداف سازمانی  ---  اهداف اجتماعی سازمان ها تنها در نام رعایت می شود، اما نه درک شده و نه به وضوح اجرا می شود.----    توسعه چشم انداز گسترده به اشتراک گذاشته درباره دلیل وجودی اجتماعی سازمان و روشی برای تحقق آن.
استراتژی کلی---    تحریک همانندی و یگانگی از طریق استاندارد سازی و اطاعت. ----  ابتکار مستمر براساس یک چشم انداز مشترک و رویه به خوبی انتخاب شده.
صلاحیت----   نادیده گرفتن، دلسرد و تضعیف روحیه کارکنان لایق و شایسته.  ----  پرورش و متکی بودن بر همه شایستگی های اثبات شده و توسعه یافته.
استقلال و خودمختاری ---   استقلال کارکنان یک گزینه نیست، اطاعت کردن مهم تر از صلاحیت داشتن است. ---   استقلال و توسعه شایستگی زیردستان انتظار می رود.
محتوا   --- غفلت کامل از محتوا در حالی که به شکل توجه می کنند.  ---  محتوا برجسته می شود در حالی که شکل به صورت ابزار است.
توسعه سازمانی  --- ساختار و روش ها منطبق بر پایین ترین سطح صلاحیت ها.   ----- از همه انتظار می رود برای یادگیری و رشد و داشتن نقش های مستقل در سازمان تلاش کنند.
تعارض اصلی       
ثبات در مقابل توسعه ----   ثبات و پیش بینی پذیری بالا منتهی می شود به تعریف سازمان. ----   کارگران در سازمان به طور مداوم به توسعه به منظور بهبود تمام جنبه های نقش اجتماعی سازمان پایبند هستند(به عنوان مثال، کیفیت و بهره وری).
ترکیب در مقابل بهینه سازی  ---  وسواس نسبت به آیین و آداب. بهینه سازی متمرکز. مسئولیت های استاندارد. ---   بهینه سازی خلاق و غیر متمرکز اهداف سازمانی.
استاندارد سازی در مقابل تنوع  ---  وسواس نسبت به استاندارد و تنوع محدود، حتی به قیمت کیفیت. ---  بهینه سازی کلی تمام فرآیندهای کار که هم شامل استاندارد سازی و هم شامل افزایش تنوع گزینه هاست.
خطا در مقابل یادگیری  ---  وسواس به جلوگیری از خطاها و اشتباهات، سازمان اقدام به تعریف مجدد خودش برای تولید آنچه که آن می تواند، نه آنچه که باید باشد.( مسابقه در حداقل ها )   ---- خطا و اصلاح خطا بعد از خطای بهینه سازی مستمر فرآیند های کار.
کوتاه مدت در مقابل بلندمدت ---   منحصرا به شکل کوتاه مدت گرا، هیچ علاقه یا درک درستی از میان مدت یا بلند مدت وجود ندارد. ---   بهینه سازی در همه زمان ها و همه ابعاد موفقیت.
ویژگی های ساختاری       
نقش سلسله مراتب  ---  سلسله مراتب رسمی و انعطاف ناپذیر مبنی بر شایستگی مافوق ---   وظیفه سلسله مراتب وابسته، و در نتیجه انعطاف پذیر و شایستگی محور
مشاهده و ادراک اقتدار  ---  مقامات اساسا هرگز مورد سوال واقع نمی شوند.     مقامات بی کفایت، پذیرفته نمی شوند.
منبع کنترل  ---  تشکیل باندهای اقتدارگرا پایدار، که بر فرآیندهای تغییر نهادی برای جلوگیری از پیچیدگی بیشتر کنترل دارند. ---   به صورت آزادانه و متنوع به کنترل موقعیت ها می پردازند.
معیار های موفقیت  ---  اندازه گیری عملکرد با توجه به آنچه که تحویل داده شده است، تعریف می شود. ---   اندازه گیری عملکرد مبتنی بر آنچه که تحویل داده می شود.
پاسخگویی   --- سرکوب تمام اشکال پاسخگویی در سطوح بالاتر و پیشگیری از  خطاها و قصاص در صورت خطا در سطوح پایین تر. ---    پاسخگویی بخشی از یادگیری طبیعی در سازمان و دمیدن روح رقابت است.
احساسات       
نقش کلی  ---  هیچ و یا به عنوان منبع نامناسب تغییر تلقی می شود.  ---  نقش مرکزی احساسات مثبت (محبت، شور و شوق، علاقه) به عنوان محرک کلیدی .
احساسات کارگران  ---  محرک احساس منفی: فعالیت ها، با ترس از دست دادن کنترل هدایت می شوند.   --- محرک احساس مثبت: فعالیت ها با هدف تحقق منافع مشترک است.
احساسات همکاران ---  بی اعتنایی کامل به احساسات و سلامت احساسی همکاران. ---   تمرکز قوی در ایجاد شرایط کاری مطلوب که در آن همکاران احساس می کنند که انگیزه مطلوب تری برای ارائه بهترین خود دارند.

مقایسه جریانات فکری در مکتب کلاسیک
1-    واحد تحلیل در مدیریت علمی بر جنبه های فیزیکی کار تمرکز داشت، مدیریت اداری بر افراد کاری در عمل که مدیران حرفه ای نامیده می شوند، تمرکز داشت. جهت گیری اصلی آن درک اصول و سایر مفاهیم مربوط به دستیابی سازمان های رسمی بود. در حالیکه تمرکز  بوروکراسی بر یک نگاه نسبتا جدا و علمی که آنها را به عنوان مدل هنجاری سازمان ها توصیف می کرد، بود.
2-    در حالیکه  در مدیریت علمی رابطه یک کارگر با شغلش در سازمان با هدف بهبود عملکرد وظایف روتین بود، نظریه پردازان مدیریت اداری در این مورد بحث می کردند که چگونه یک سازمان به اهداف خود نائل می شود اما نظریه پردازان بوروکراسی می گفتند که یک سازمان چگونه باید باشد.
3-    مدیریت علمی بر تولید متمرکز بود، نظریه پردازان مدیریت اداری تاکید می کردند که مدیریت، جزئی از یک سازمان است. و بوروکراسی بر این نکته تاکید می کرد که سازمان به عنوان یک کل وجود دارد.
4-    اصول مدیریت اداری و بورو کراسی، هر دو ناشی از تجربه هستند. در حالیکه اصول مدیریت علمی از مطالعات خاص در هر مورد استخراج شده است.
نتیجه گیری
مکتب کلاسیک بر افزایش قابلیت های مدیریت در پیش بینی و کنترل رفتار کارگران متمرکز هست. این مکتب طراحی شده که به پیش بینی و کنترل رفتار در سازمان بپردازد و همچنین  این مکتب به وظیفه ارتباطات در سازمان توجه می کند، اما روابط انسانی را نادیده می گیرد. مکتب کلاسیک در سازمان های با ساختار ساده، کوچک و با ثبات کارایی دارد ولی در سازمان های بزرگ، پیچیده و تهاجمی امروزی قابلیت اجرایی ندارد.

منابع
1-    ایران نژاد پاریزی و ساسان گهر.( 1393 ).سازمان و مدیریت از تئوری تا عمل.موسسه عالی آموزش بانکداری ایران. چاپ دوازدهم.
2-    Augustine,Anichebe Nnaemeka & Agu, Okoro Agu.(2013). Effects of Classical Management Theories on the Current Management Practice in Nigeria. European Journal of Business and Management www.iiste.org . Vol.5 .  No.19 .
3-    Myrick, Darrell.(2012). Frederick Taylor as a Contributor to Public Administration. Mediterranean Journal of Social Sciences. Vol. 3.
4-    Nhema, Alfred G.(2015). Relevance of Classical Management Theories to Modern Public Administration: A Review. Journal of Public Administration and Governance. Vol. 5 .  No. 3 .
5-    Poudyal, Chandra Sharma.(2013). Private Schooling and Fayol’s Principles of Management: A Case from Nepal . Journal of Education and Research. Vol. 3 .  No. 1 .
6-    Rahman ,Hasebur.( 2012). Henry Fayol and Frederick Winslow Taylor’s Contribution to Management Thought: An Overview. ABC Journal of Advanced Research . Volume .1 .  No. 2 .
7-    Rodrigues,Carl A.(2001). Fayol's 14 principles of management then and now: A framework for managing today's organizations effectively. Management Decision. 
8-    Salimath ,Manjula S & Jones , Raymond J.(2011). : Scientific Entrepreneurial Management: Bricolage, Bootstrapping, and the Quest for Efficiencies. University of North Texas.
9-    Taylor, Frederick W.(1911). The Principles of Scientific Management. New York: Harper Bros.
10-    Theuvsen,Ludwig.(2004). On Good and Bad Bureaucracies: Designing Effective Quality Management Systems in the Agrofood Sector. Paper prepared for presentation at the 84th EAAE Seminar ‘Food Safety in a Dynamic World’.
11-    Tjeerd, Andringa.(2012). Bureaucracy. ALICE Institute , University of Groningen.
12-    Turan,Hakan.(2015).Taylor’s Scientific Management Principles”:Contemporary Issues in Personnel Selection Period.Journal of Economics, Business and Management. Vol. 3 . No. 11.



رومه دنیای اقتصاد 

 تاریخ چاپ: 
 شماره خبر: ۳۶۸۴۰۶۸


علیرضا محفوظیدانش‌آموخته دکترای کارآفرینی بین‌المللایجاد شغل یک فرآیند هماهنگ و مرتبط است که همه ذی‌نفعان نقش‌آفرین را در تصمیم و اجرا برای رسیدن به این هدف به هم پیوند می‌دهد. بیش و پیش از هر چیزی، ت‌گذاری اشتغال از تعهد صریح ی و تی برای رسیدن به سطح مناسبی از آن آغاز می‌شود و مهم‌ترین نکته در این فرآیند قرار گرفتن امر اشتغال در مرکز (و به‌عنوان هسته) همه ت‌های اقتصادی- اجتماعی و اتخاذ فرماندهی واحد و منسجم برای تحقق این هدف مشترک است.

با این حال تلاش برای ایجاد شغل که درحال‌حاضر با ویروس کرونا روبه‌رو هستیم، بسیار مشکل‌تر از گذشته شده است که حتی قبل از همه‌گیر شدن این ویروس نیز نرخ بیکاری بالا بود. این معضل به‌ویژه در کشور با ورود تصاعدی نیروی کار از یکسو و عدم توازن بازار کار در جذب چنین نیروی عظیمی از سوی دیگر، باعث شکل‌گیری مشکلات فراوانی شده است. پس تفکر و تعقل در این مقوله و انجام تحقیق و پژوهش درآن منجر به ارائه راهکارهای اجرایی برای مقابله با معضل بیکاری می‌شود.

در دنیای امروز به‌دلیل وجود عواملی همچون رشد فزاینده رقابت در سطح ملی و بین‌المللی، تغییرات سریع محیطی و تکنولوژیکی، افزایش نوآوری و خلاقیت، اثربخشی، بهره‌وری و ایجاد کسب‌وکارهای جدید و به عبارتی، دستیابی به ثروت و رفاه و اشتغال، پرداختن به توسعه کارآفرینی، خصوصی‌سازی و بنگاه‌های کوچک و متوسط(SMEها) امری اجتناب‌ناپذیر از سوی دولتمردان محسوب می‌شود.

در یک اقتصاد پویا، ایده‌ها، محصولات و خدمات همواره درحال تغییر هستند و در این میان کارآفرین است که الگویی را برای مقابله و سازگاری با شرایط جدید به ارمغان می‌آورد. امروزه در بیشتر کشورها، نسبت به کارآفرینی توجه خاص صورت می‌گیرد و از محورهای اصلی و اساسی رشد و توسعه است به‌طوری که آن را موتور توسعه اقتصادی در هر کشور می‌دانند. به‌عنوان مثال کارآفرینان بنگاه‌های کوچک نقش بزرگی در اقتصاد ایالات‌متحده ایفا می‌کنند، زیرا اکثریت قریب به اتفاق (۷/ ۹۹ درصد) کل کارفرمایان را تشکیل می‌دهند. از این رو تقویت کارآفرینی و نوآوری‌ها و ایجاد بستر مناسب برای این امر، از ابزارهای پیشرفت اقتصادی کشورهای درحال توسعه به‌شمار می‌آید؛ زیرا می‌تواند منجر به توسعه پایدار اقتصادی (ایجاد اشتغال، نوآوری در فعالیت‌ها، ریسک‌پذیری و موارد دیگر) شود. بنابراین وم ایجاد بستر مناسب در جهت حمایت‌های منطقی اعم از مادی، معنوی، فرهنگی، تحقیقاتی و علمی از کارآفرینی و کارآفرینان بیش از پیش در کشور احساس می‌شود.

همچنین ما برای ایجاد شغل به یک محیط توانمند نیاز داریم این به آن معنی است که جوانان را ترغیب کنیم که نه‌تنها به بخش عمومی اعتماد کنند بلکه بتوانند به کمک خصوصی‌سازی و بخش خصوصی مشاغل خود را ایجاد کنند.

ایـده اصـلی در تفکـر خصوصـی‌سازی ایـن اسـت که فضای رقابت و نظام حاکم بر بازار، بـنگاه‌ها و واحدهـای خصوصی را مجبور می‌سازد تا عملکرد کارآتری داشته باشند. اجرای این ت در کوتاه‌مدت سبب افـزایش درآمـد دولـت از محـل فروش بنگاه‌های دولتی و کاهش کسری بودجه می‌شود و در بلندمدت به پیشـرفت فنـاوری، افزایش کارآیی و ایجاد بخش‌خصوصی قوی و تقویت آن می‌انجامد. هرچند بنگاه‌ها در فرآیند خصوصی‌سازی در معرض کاهش‌ نیروی انسانی قرار می‌گیرند، اما پس از مدتی این روند اصلاح و سطح اشتغال افزایش می‌یابد که میزان افزایش‌ به عوامل متعددی ازجمله وضعیت اقتصادی کشور و شرایط داخلی بنگاه‌ها بستگی دارد. البته باید بیان کرد که تاثیر خصوصی‌سازی بر اشتغال به عوامل متعددی از جمله اندازه بنگاه، گستره فعالیت و نوع محصول، زمان و روش خصوصی‌سازی شدن، مالکیت قبلی بنگاه، سطح‌ تکنولوژی و ساختار نیروی انسانی آن بستگی دارد.

از طرف دیگر، توسعه اقتصادی هر کشور تا حد زیادی به موفقیت بنگاه‌های کوچک و متوسط نیز وابسته است. در بیشتر کشورهای جهان، اتخاذ ت‌های مربوط به حمایت از این بنگاه‌ها به‌منظور افزایش رشد، ایجاد درآمد و اشتغال و حتی کاهش فقر از مهم‌ترین اولویت‌های اقتصادی- اجتماعی دولت‌ها محسوب می‌شود. ویژگی‌های حیاتی بنگاه‌های کوچک و متوسط، از جمله انعطاف‌پذیری در مقابل تغییرات بازار و محیط، به نتیجه رسیدن سریع فعالیت‌ها و ابتکار عمل افراد در این بنگاه‌ها، برخورداری کارکنان این بنگاه‌ها از انگیزه بالا، سرمایه اولیه محدود مورد نیاز و محرک اصلی تحقق کارآفرینی، آنها را به مهم‌ترین عامل رشد، نوآوری و تحرک اقتصادی و توسعه کشورها تبدیل کرده است. در واقع انعطاف‌پذیری این بنگاه‌ها به‌گونه‌ای است که قادرند در شرایط تحریم نیز با تمرکز بر بازار‌های داخلی و تولید محصولات متنوع، کمک شایانی به رشد و تعالی کشور کنند.

به عبارت دیگر این بنگاه‌ها نقش کلیدی در تضمین رشد اقتصادی به شیوه ای پایدار و فراگیر دارند. آنها غالبا منشأ راه‌حل‌های مبتنی بر فناوری اطلاعات و ارتباطات هستند که تاثیر طولانی‌مدت در اقتصادهای جهانی، منطقه ای و ملی دارند و منبع مهمی برای مشاغل جدید به ویژه برای جوانان به‌شمار می‌روند. به همین دلیل است که بیش از ۹۵درصد کل مشاغل جهان را تشکیل می‌دهند و راهی برای فرار از فقر برای بسیاری از کشورهای در حال توسعه هستند.

بنگاه‌های کوچک در سال ۲۰۱۵ مسوولیت ۶/ ۹۷ درصد کالاهای صادراتی در ایالات‌متحده را بر عهده داشتند و اشتغال در این بنگاه‌ها حدود ۴۵درصد از کل اشتغال‌زایی خصوصی را تشکیل می‌داد. در اتحادیه اروپا هم دو سوم کل اشتغال بخش خصوصی را SMEها تشکیل داده‌اند به همین دلیل است که کمیسیون اروپا، بنگاه‌های کوچک و متوسط و کارآفرینی را کلیدی برای تضمین رشد اقتصادی، نوآوری، اشتغال‌زایی و ادغام اجتماعی در اتحادیه اروپا می‌داند.

نتیجه اینکه رشد و توسعه هر کشور در گرو توسعه بخش‌های مختلف اقتصادی آن است. این به آن معنی است که حل چالش بیکاری، فقر و دستیابی به توسعه اقتصادی و از همه مهم‌تر اشتغال‌زایی و جهش تولید در گرو توسعه بنگاه‌های کوچک و متوسط، کارآفرینی و خصوصی‌سازی است.




آخرین جستجو ها

میثاق عشق قلب بی ملاقات به فروشگاه لوازم خیاطی بپوئی خوش آمدید letexrolom credkaimera سیاه دره و همولایتی ها دانستنی های پزشکی cigengopu mudssuckever تبلیغات اینترنتی | بازاریابی اینترنتی | تبلیغات برای صادر کنندگان